دخیلم به موی تو یابن الحسین

مناجات و مدح امام سجاد علیه السلام

ارادت به نام علی دارم و
پناهی به بام علی دارم و
دلی مست جامِ علی دارم و
مدال غلامِ علی دارم و

به این نوکری و ارادت خوشم
خوشم در هوایت نفس می کشم

دخیلم به موی تو یا بن الحسین
دو دستم به سوی تو یابن الحسین
من و آرزوی تو یابن الحسین
فدای عموی تو یابن الحسین

دخیلم دخیل ضریحی که نیست
پناه من خسته غیر از تو کیست

به نام ابالفضل راهم بده
نگاهی دمی بر نگاهم بده
ببین خسته جانم، پناهم بده
برات خلاص از گناهم بده

فدای تو و نام تو یا علی
رسیدم سر بام تو یا علی

تو که آمدی سجده ها پا گرفت
عبادت به لطف تو معنا گرفت
دعا با دعای تو بالا گرفت
دعای قنوت تو ما را گرفت

به یک ربّنایت حسینی شدیم
به لطف دعایت حسینی شدیم

تویی زینت ذکر و سجاده ها
تویی مستی ناب این باده ها
تویی محور صبر آزاده ها
رهایم نکن در دل جاده ها

رهایم کنی راه گم می کنم
تو را گاه و بی گاه گم می کنم

خودت حیدری، خطبه ات حیدری
تو خود در عمل حیدر دیگری
لبی تر کنی، بس که دل می بری،
به پا می کنی در دلم محشری

اگرچه تو را بین زنجیر دید
تو را کوفه در هیبت شیر دید

شب ظلمت و غم به سر می رسد
زمان طلوع سحر می رسد
شبی از مدینه خبر می رسد
از این خاندان یک نفر می رسد

که بانی ایوان طلا می شود
مدینه خودش کربلا می شود

وحید محمدی
۹۹/۱۲/۲۸
 

روضه هایش ذکر بابا آب بود

روضه برپا بود هر جا آب بود
روضه هایش ذکر بابا آب بود
مقتل جانسوز آقا آب بود:
تشنه لب بود آه اما آب بود

روضه خوانش گاه ظرفی آب شد
گاه گاهی روضه خوان قصاب شد

ماجرای آب آبش کرده بود
غصه ی ارباب آبش کرده بود
مادری بی تاب آبش کرده بود
دختری بی خواب آبش کرده بود

یا خودش بارید دائم یا رباب
روضه می خواندند هر دم با رباب

پیکری را بر زمین پامال دید
شمر را در گودی گودال دید
عمه را بالای تل بی حال دید
لشکری را در پی خلخال دید

هجمه ی شمشیرها یادش نرفت
سنگ ها و تیرها یادش نرفت

هم به تن رخت اسارت دیده بود
خیمه را در وقت غارت دیده بود
از سنان خیلی جسارت دیده بود
از حرامی ها شرارت دیده بود

آتش بی داد دنیا را گرفت
شمر آمد راه زن ها را گرفت

عمه را با دست بسته می زدند
با همان نیزه شکسته می زدند
بچه ها را دسته دسته می زدند
می شدند آنقدر خسته... می زدند

تازیانه جای طفلان خورده بود
زین جهت خیلی به زینب برده بود

با تنش زنجیرها درگیر بود
در غل و زنجیر امّا شیر بود
از نگاه حرمله دلگیر بود
اوجوان بود آه امّا پیر بود

ماجرای شام پشتش را شکست
غصه های شام پشتش را شکست

کوچه های شام پیرش کرده بود
شهر و بار عام پیرش کرده بود
سنگ روی بام پیرش کرده بود
طعنه و دشنام پیرش کرده بود

بی هوا عمامه اش آتش گرفت
مثل زهرا جامه اش آتش گرفت

درد و رنج و غصه ی بسیار دید
از زبان شامیان آزار دید
خواهرانش را سر بازار دید
عمه را در معرض انظار دید

بزم مِی بود و سر و طشتی طلا
خیزران بود و عزیز مصطفی

نیزه بازی با سرش هم جای خود
بوریا و پیکرش هم جای خود
دست بی انگشترش هم جای خود
ماجرای خواهرش هم جای خود

خاک را همسایه ی افلاک کرد
خواهرش را در خرابه خاک کرد

وحید محمدی - ۲۴ شهریور ۹۹

چیزی از پیکر نمانده


شعر روضه دفن شهدای کربلا

تن ها به روی خاک مانده، سر نمانده
چیزی به غیر از خاک و خاکستر نمانده

جسم جوانان بنی هاشم به خاک است
لشکر نمانده، ساقی لشکر نمانده

با احتساب آتش خیمه یقینا
چیزی برای دفن از اکبر نمانده

با احتساب نعل های تازه حتماً
چیزی هم از قنداقه ی اصغر نمانده

زیباترین پروانه در گودال مانده
پروانه ای که در تن او پر نمانده

مادر کنار پیکرش روضه گرفته
نایی برای گریه اش دیگر نمانده

تقصیر قلب سنگ نیزه دارها شد
حالا کنار او اگر خواهر نمانده

آقا رسید و دید از نزدیک انگار
انگشت آقا نیست، انگشتر نمانده!

گفتند با گریه که آقا جز حصیری
چیزی برای دفن این بی سر نمانده

پیچید پیکر را میان بوریا و
فرمود آقا: چیزی از پیکر نمانده

با احتساب ضربه های آخر شمر
حتما دگر چیزی از این حنجر نمانده

وحید محمدی
۹۹/۶/۱۲

ای مقتل مجسم کرببلا علی

ای مقتدای اهل بکا و دعا، علی
ای بانی ارادت ما بر خدا، علی
ای گریه هات، روضه ی بی انتها، علی
ای مقتل مجسّم کرببلا، علی

زخمی که مانده روی پرت فرق می کند
داغی که مانده بر جگرت فرق می کند
اصلا دلیل درد سرت فرق می کند
از کربلای خون، خبرت فرق می کند

داغ اسارت و غم هجران چشیده ای
از کربلا به شام به چشمت چه دیده ای
بر شانه بار شام غریبان کشیده ای
پس بی دلیل نیست چنین قد - خمیده ای

با نیزه پای نیزه ی دلدار بردنت
بر روی ناقه با تن تب دار بردنت
با دست بسته مجلس اغیار بردنت
با دختران فاطمه بازار بردنت

غم با حساب گریه ی تو بی حساب شد
با روضه های آب تنت آبِ آب شد
تا ذبح دیدی و دل زارت کباب شد
هر شب گریز روضه ی آبت رباب شد

ما خاک قدوم حضرت سجادیم ...

مستیم و کنار جاده باز افتادیم

از نور ولایت علی، آبادیم

نوکر که خودش برو بیایی دارد

ما خاک قدوم حضرت سجادیم

ننگ است ما را زندگی در سایه ظلم

شعر شهادت امام زین العابدین علیه السلام

 
 
ای شیعیان ماییم انوار هدایت
ماییم خورشید سماوات ولایت
 
ما نور چشم کائنات و ممکناتیم
مائیم اعلیعلت ایجاد خلقت
 
ما خاندان عصمت و آل رسولیم
جمع است در ما علم و ایمان و سیادت
 
مائیم معنا و مراد صبر و ایثار
مائیم شأن آیه های استقامت
 
ننگ است ما را زندگی در سایه ظلم
هیهات منا الذله یعنی شور عزت
 
گریه کنان را صبح محشر یادمان هست
ما دستمان باز است فردای قیامت
 
ما در مصائب خم به ابرومان نیامد
طی کرده ایم این راه را ما با صلابت
 
من زاده مقتول صبر کربلایم
بابای من جان داد لب تشنه لب شط
 
اصلا شهادت ارث ما آل رسول است
اما امان از شام و از بند اسارت
 
وقتی که می بینم زنان فاطمی را
یادم میاید صحنه های عصر غارت
 
ای کاش می مردم نمی دیدم در آن روز
با چادر کوتاه، ناموس امامت ...
 
نعش مسلمان بر زمین هیهات، هیهات
اما تن بابای من بر خاک غربت
 
#وحید_محمدی 
 
@beithayesookhte

چهار گنبد فیروزه ای برای بقیع

زیاد شعر نگفتیم در رثای بقیع

زیاد پر نگشودیم در هوای بقیع

 

چه روضه ها که نخواندند روضه خوان هامان

چه گریه ها که نکردیم پا به پای بقیع

 

همیشه هشتم هر ماه روضه می گیریم

به یاد هشتم شوال و ماجرای بقیع

 

هنوز مادر عباس روضه می خواند

تنیده در نفس باد روضه های بقیع

 

و شاعری که دلش را به دست باران داد

نوشت غربت بی انتها به جای بقیع

 

نوشت پیکر زهرا میان این خاک است

کجاست مرقد زهرا بگو کجای بقیع

 

خدا کند که بیاید همان که می سازد

(چهار گنبد فیروزه ای برای بقیع)

وحید محمدی

یک عمر چشمان تو را باران نوشتند

در شهادت امام زین العابدین(ع) :

یک عمر چشمان تو را باران نوشتند

در باغ سرخ لاله ات طوفان نوشتند

در کوچه و بازار شهر غصّه و غم

بند دلت را واژه ی عطشان نوشتند . . .

ادامه نوشته

در خاک مدینه یک حرم کم داریم

ای بقیع :

چشـمان نجیب عشق بی تاب شده

هم ناله ی اشک های مهتاب شده

ای حسرت دیدن تو در سینه ی ما

از غربت تو دل زمین آب شده

*****

از غربت تو اشک دمادم داریم

دائم به لب پنجره شبنم داریم

این درد دل ماست ، خودت می دانی

در خاک مدینه یک حرم کم داریم

هزار توی سجود

میلاد امام زین العابدین علیه السلام مبارک باد

رها کنید مرا در هوای این آقا

گدا کنید مرا هم ، گدای این آقا

 

دوباره اذن دخولم دهید تا اینکه

بدون پر بپرم در سرای این آقا

 

اجازه ام بدهید آشیانه ای سازم

در اوج منّت و تحت لوای این آقا

 

جدا کنید مرا از زمین و بگذارید

همیشه محو شوم در صفای این آقا

 

ادامه نوشته