از رنج های این سفر پر بلا بگو

از غصّه های بی حد و بی انتها بگو

تا بیشتر صدای تو را بشنوم پدر

تو خاطرات کلّ سه سال مرا بگو

اصلاً به من اجازه ی صحبت نمی دهد

این زخم های روی لبم ، پس شما بگو

من از غروب رفتن تو حرف می زنم

تو از طلوع بر نوک آن نیزه ها بگو

من از حرامیان و حرم دم نمی زنم

امّا تو از سری که شده از قفا . . . بگو

بابا دلم برای عمو تنگ می شود

از دست مهربان ز پیکر جدا بگو

با دیدن قدم چو دلت بی هوا شکست

از قامت کمانی خیرالنسا بگو

جرمم چه بود داغ یتیمی به من زدند

کاری نکرده دخترکت پس چرا ؟ بگو

امشب خدا کند که بمیرم برای تو

امّن یجیب را به قبول دعا بگو