مرگ را در لحظه مردن بغل خواهم گرفت

مناجات و گریز به روضه حضرت علی اصغر علیه السلام

تا گناه آمد زمینم زد، دلم را غم گرفت
مادری از راه آمد، دست من را هم گرفت

روزگاری چشم هایم زمزمی از اشک بود
از دو چشمم اشک را، این معصیت کم کم گرفت

توبه ام توبه نشد، اما تو راهم داده ای
بین خوبان خدا، چشم تو من را هم گرفت

مطمئنم آدم از گریه به جایی می رسد
اشک ارثی بود که ذریه ی آدم گرفت

من به شوق دیدن روی تو ای حسن تمام
مرگ را در لحظه ی مردن بغل خواهم گرفت

دست شستم از همه دنیا و دل بستم به تو
دست عباس آمد و روی سرم پرچم گرفت

گم نخواهد کرد راه بندگی را هر کسی
یک نخ از پرچم سیاه روضه را محکم گرفت

مطمئنا مادرت زهرا دعایش می کند
هر کسی اسم تو را یک بار حتی دم گرفت

عاقبت یک روز از داغ تو من جان میدم
چند خط از مقتلت را خواندم و قلبم گرفت

ناگهان تیر آمد و زیر گلو را ناز کرد
ناله از عرش خدا آمد، دل عالم گرفت...

وحید محمدی
اسفند ۱۴۰۳

کربلا شد هر کجا بردیم تا اسم تو را

مناجات با امام حسین علیه السلام و
گریز به روضه ی حضرت رقیه (س)
محرم ۱۴٠۳

مُهر کرده روی قلب ما خدا اسم تو را
از همان اول بلد بودیم ما اسم تو را

هر زمان در کارمان گیر و گره افتاده است
یا ابوفاضل مدد گفتیم یا اسم تو را

رزق و روزی همه ایل و تبارش می رسد
می بَرد هر لحظه، هر ساعت گدا اسم تو را

راهمان کوتاه شد، درها به رومان باز
هر زمان گفتیم بعد از ربّنا اسم تو را

آن زمانی توبه ی آدم قبول افتاد که
در میان گریه هایش زد صدا اسم تو را

پا به پای گریه کن ها خواهرت هم گریه کرد
کربلا شد هر کجا بردیم تا اسم تو را

ای فدای آن شهیدی که کنار علقمه
بعدِ یا زهرا صدا زد ابتدا اسم تو را

خوش به حال زائر صاحب دلی که می شنید
از در و دیوارهای کربلا اسم تو را

هر شب آوردیم به دستور"فابک للحسین"،
دست کم بین گریز روضه ها اسم تو را

بارهای بار در متن مقرّم دیده ام
پاره پاره قطعه قطعه زیر پا اسم تو را

حا و سین و یا و نونَ ت نامرتب شد حسین
پس مرتّب گریه کردم هر هجا اسم تو را

قسمتش یا کعب نی میشد وَ یا سیلیِ زجر
دخترت می بُرد آقا، هر کجا اسم تو را

وحید محمدی

ابتدا گریه انتها گریه

غزل ابتدای جلسه و گریز به
روضه شب عاشورا، محرم ۱۴٠۳

ابتدا گریه انتها گریه
می کُشد آخرش مرا گریه

گریه گریه، همیشه می چسبد
در علن گریه در خفا گریه

مدتی هست دائم الاشکم
بی صدا گریه،با صدا گریه

(زخمی ام التیام می خواهم)*
مرهمِ دردِ بی دوا گریه

غزل و اشک، یار دیرینند
به غزل می دهد صفا گریه

غزل است این؟بعید میدانم
واژه واژه هجا هجا گریه

از ازل، از همان نخست خدا
ناف مارا بریده با گریه

آخرش بی بهانه، بی علت
می رود سمت کربلا گریه

حرف گودال شد، چه باید کرد؟
در دو راهی مرگ یا گریه

شاه از روی زین زمین افتاد
شد تمامیِ ما سوا گریه

تا که افتاد، مادرش غش کرد
خواهرش ناله زد و ما گریه

چقدر کار شمر طول کشید
از سرِ ظهر تا عشا گریه

می کند کندیِ سرِ خنجر
به سری که شد از قفا... گریه

حامد محمدی
وحید محمدی

*این مصرع از آقای برقعی است.

به خواب غفلت اگر مانده ام سحرها را

مناجات با خدا

به خواب غفلت اگر مانده ام سحرها را
ولی صدا زده ای عبد بی سر و پا را

بیا همین شب اول بگو که بخشیدی
بیا همین شب اول قبول کن ما را

گناه پشتِ گناه آمد و زمینم زد
چنان که برده ز یادم مسیر دریا را

به گریه ی سحری کاش عادتم بدهی
کمی به من بچشان لذت تماشا را

اسیر غفلتم و مرگ رفته از یادم
بگو چه کار کنم قبر و هول آنجا را

به آبروی علی... آبروی ما نرود
به زیر پرچم اوئیم صبحِ فردا را

به عشق شاه نجف عاقبت به خیر شویم
اگر علی بزند پای نامه امضا را

به غیر روضه به جایی نمی برم راهی
رها نمی کنم این تکیه گاه و مأوا را

نگیر از من بیچاره کنج هیئت را
نگیر از من دل مرده این مسیحا را

ــــــــــــــــــــــــــ

کفن برای تو پیدا نشد عزیزالله
حصیر شد کفن شاه... کارِ دنیا را!!!

۲۱ اسفند ۱۴٠۲
وحید محمدی

اینجا میان عرش خدا سیر می کنیم

مناجات و گریز به روضه حضرت زهرا(س)

در روضه ایم و روضه ی رضوان گدای ماست
اینجا دعای حضرت زهرا برای ماست

حالا که فرصت است غنیمت شمار عمر
فردا به زیر سردی این خاک جای ماست

*دردم نهفته به ز طبیبان مدعی*
گردِ عبای حضرت جانان دوای ماست

*آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند*
یک گوشه چشمشان به خدا کیمیای ماست

این اشک، رحمتی است که از عرش می رسد
این چاه زمزمی است که در چشم های ماست

اینجا میان عرش خدا سیر می کنیم
بالا نشسته ایم و جهان زیر پای ماست

این اشک ها همیشه گره باز می کنند
گریه برای فاطمه مشکل گشای ماست

ما عهد بسته ایم بمیریم در غمش
مردن برای روضه ی مادر بنای ماست

دست شکسته، سینه ی زخمی، رخ کبود
این واژه ها خلاصه ی شرح عزای ماست
....
قنفذ رسید و بازوی مادر سیاه شد
در ازدحام، پهلوی مادر سیاه شد

وحید محمدی
۲۵ آبان ۱۴۰۲

دست ما پیش کسی جز تو نمی گردد دراز


شعر مناجات با امام حسین(ع)

ما در این درگاه دنبال مقامی نیستیم
ما پی چیزی به غیر از این غلامی نیستیم

با تو ما را می شناسند ای کریم مهربان
بی تو ما نزد کسی اصلا گرامی نیستیم

ما کبوترهای جلد کنج باب القبله ایم
خاک درگاهیم ما، دنبال بامی نیستیم

دست ما پیش کسی جز تو نمی گردد دراز
در گدائی پخته ایم و غرق خامی نیستیم

از ازل مُهر غلامی علی بر ما زدند
ما به جز نام علی دنبال نامی نیستیم

این دهه یاد لبت ما آب کمتر خورده ایم
این دهه ناآشنا با تشنه کامی نیستیم

عاقبت از روضه ی روز دهم دق می کنیم
در رفاقت با تو اهل بی مرامی نیستیم

وحید محمدی
@beithayesookhte

دوباره آمده ام، گرچه دیر برگشتم

مناجات با خدا و گریز به روضه

حضرت زینب سلام الله علیـــها

دوباره آمده ام، گرچه دیر برگشتم

ولی شبیه گدا سر به زیر برگشتم

به صد امید به سوی تو روی آوردم

به سوی خانه ی نعم الامیر برگشتم

شدم ذلیل گناهم، خودم پشیمانم

ببین شکسته و زار و حقیر برگشتم

گرفت دست مرا دست مهربانی تو

به دستگیری تو یا مجیر برگشتم

ز باب لطف تو رفتم ولی غلط کردم

پر از گناه صغیر و کبیر برگشتم

گناه بال و پرم را شکسته مولا جان

شدم دوباره زمین گیر، گیر برگشتم

اگرچه پیش تو احساس فقر بی معناست

ولی دوباره به سویت فقیر برگشتم

عطش دوباره لبم را ترک ترک کرده

به حرمت لب مثل کویر... برگشتم

به یاد خواهر غمدیده ای که می فرمود

ببین برادر زینب که پیر برگشتم

به کوفه شهر علی بعد بیست سال حسین

به لطف حرمله ها من اسیر برگشتم

ولی برادر زینب همینکه فهمیدم

کفن شده است تنت با حصیر... برگشتم

وحید محمدی

من مردِ غسل دادن این دنده نیستم

مناجات با خدا و گریز
به روضه ی حضرت زهرا سلام الله علیها

من زنده ام اگر چه، ولی زنده نیستم
من بندگی نکرده ام و بنده نیستم

در سایه سار رحمت تو قد کشیده ام
جز با نگاه لطف تو پاینده نیستم

خیلی گناه کرده ام اما هنوز هم
از صبر بی حساب تو شرمنده نیستم

رویم سیاه و نامه ی اعمال من سیاه
شرمنده از سیاهی پرونده نیستم

یادی ز خوف قبر و قیامت نمی کنم
خیلی به فکر توشه ی آینده نیستم

دنیا و زرق و برق، دلم را ربوده است
از عشق خالی ام، ز تو آکنده نیستم

از راه و رسم شیعه فقط حرف می زنم
اصلا به نام شیعه برازنده نیستم

دل بسته ام به فاطمه و بچه های او
اما برای فاطمه زیبنده نیستم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مولا چه دیده بود که هنگام غسل گفت:
من مردِ غسل دادن این دنده نیستم

وحید محمدی
۹ فروردین ۱۴٠۲

روزه می گیرم ولی دائم به فکر روضه ام

هر زمانی در دلم درگیر طوفان می شوم

یا حسینی می نویسم غرق باران می شوم

از مسلمانی فقط عشقش برایم مانده است

آخر از عشق علی یک روز سلمان می شوم

کار من را بیشتر دست کریمان بسپرید

در گرفتاری دخیل یا حسن جان می شوم

من گناهی هم اگر کردم جهالت کرده ام

تا گناهی می کنم فورا پشیمان می شوم

بار سنگینم مرا خیلی خجالت می دهد،

هر زمانی که سر این سفره مهمان می شوم

روزه می گیرم ولی دائم به فکر روضه ام

آب می نوشم دم افطار و گریان می شوم

روضه آب و گریه نان هر شب اهل دل است

دور از این روضه ها، بی آب و بی نان می شوم

جان من را هم گرفتی روضه را از من نگیر

جان تو بی روضه من خیلی پریشان می شوم

...................

مو پریشان...، بعدِ تو زینب پریشان می شود

همسفر با حرمله، با نیزه داران می شود

وحید محمدی 2 فروردین 1402

رسید فصل بهار و بهار ما نرسید

مناجات با امام زمان عج
در آغاز سال جدید

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رسید فصل بهار و بهار ما نرسید
بهار عمر گذشت و نگار ما نرسید

کجاست مرهم غم های بی شمار علی
دوای زخم دل داغدار ما نرسید

به شوق دیدن رویش به صبح خیره شدیم
چقدر خیره شدیم و سوار ما نرسید

کجاست نور امید نجات این عالم
کجاست صبر و قراری، قرار ما نرسید

چقدر چله گرفتیم تا ببینیمش
ولی به منزل مقصود بار ما نرسید

هزار حرف مگو بین سینه بود و کسی
به داد این دل بیمار و زار ما نرسید

چقدر گریه نوشتیم پای غربت او
چقدر گریه نوشتیم... یار ما نرسید

به جد بی کفنش می کنم توسل، چون
به جز حسین کسی هم به کار ما نرسید

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فدای گریه ی آن مادری که می فرمود:
دو قطره آب به این شیرخوار ما نرسید

وحید محمدی
۲۹ اسفند ۱۴٠۱

دائما هجران چرا؟ از وصل هم چیزی بگو

شعر مناجات با امام زمان عج
و گریز به روضه سیدالشهدا علیه السلام

بی سر و سامانم ای محبوب، سامانم بده
تو سر و سامان به این حال پریشانم بده

دائما هجران چرا؟ از وصل هم چیزی بگو
درد دادی خب بیا این بار درمانم بده

باطنا کور است چشمم که نمی بینم تو را
آی خورشید سحر، نوری به چشمانم بده

این گناه افتاده به جانم، نجاتم میدهی؟؟
چشم پاکی مثل چشمان شهیدانم بده

زود می لرزد دلم وقت گناه و معصیت
یا اباصالح خودت قوت به ایمانم بده

از کنار اسم تو ساده گذشتم، عفو کن
با همین یابن الحسن، چشمان گریانم بده

من همیشه روزی اشکی فراوان خواستم
لطف کن در روضه ها اشک فراوانم بده

کربلا، مشهد، نجف، آقا نمی دانم فقط
روزی ام را از همانجا که نمی دانم بده

یک زیارت لطف کن من را ببر با خود حرم
در حرم روضه بخوان، سوز حسین جانم بده

......

با سلام روضه ات بر جان ما آتش بزن:
السلام ای کشته ی دور از وطن، ای بی کفن...

وحید محمدی
۳٠ دی ۱۴٠۱

رو به پیری می رود هر روز نوکر بیشتر

مناجات با امام زمان عج و
گریز به روضه ی حضرت زهرا س

رو به پیری می رود هر روز نوکر بیشتر
گرد پیری می نشیند روی این سر بیشتر

همت حی علی خیر العمل کمرنگ شد
خیر در پرونده ام دارم ولی شر بیشتر

آی آقای عزیز ما بیا برگرد که...
دور از تو می شوم هر روز بدتر بیشتر

از من این من را بگیر و چشم گریانم بده
چون مقرب می شوم با دیده ی تر بیشتر

دیرتر در وا کنی، بر من تفضّل کرده ای
دوست دارم که بمانم پشت این در بیشتر

یا عزیز الله ما را هم به زهرا وصل کن
وصل کن ما را به قدر و نور و کوثر بیشتر

هر کسی دارد ارادت به علیِ مرتضی
پشت او بوده دعای خیر مادر بیشتر

قدر زهرا را کسی نشناخت غیر از مرتضی
قدر او معلوم می گردد به محشر بیشتر

دلخوریم از اهل یثرب، از علی نشناس ها
دلخوریم این روزها از کوچه،... از در بیشتر

آتش اول چوب را سوزاند، اما فکر کن:
عمدتا آتش اثر دارد به معجر بیشتر

وحید محمدی
۱۳ آبان ۱۴٠۱

کنج خانه پدری پیر تو را می خواند

مناجات با امام زمان(عج) و گریز به روضه

عصر هر جمعه ی دلگیر، تو را می خواند
دم به دم کوچه ی تقدیر تو را می خواند

مادری چشم به راه است بیایی از راه
کنج خانه پدری پیر تو را می خواند

ندبه ها اشک شد و از تو نیامد خبری
قطره ی اشک سرازیر تو را می خواند

عالمی منتظر جلوه ی مولایی توست
هر نفس قبضه ی شمشیر تو را می خواند

ننگ بر ما چو ببندیم به غیر از تو امید
صبح و شب عرصه ی تدبیر تو را می خواند

یازده قرن گذشت از غم تنهایی تو
دل وامانده ی ما دیر تو را می خواند

مادری پشت در خانه صدایت می کرد
مادری خسته... زمین گیر تو را می خواند

دارد از حنجره ای خشک صدا می آید
دختری در غل و زنجیر تو را می خواند

از همان ساعت سه ساعت سر ساعت حزن
عصر هر جمعه ی دلگیر تو را می خواند

وحید محمدی
۲۶ مهر ۱۴٠۱

هم عزادار حسینم هم عزادار حسن

غزل ابتدای جلسه
شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام
(وامی از شعر دکتر حسن لطفی)

هم گرفتار حسینم هم گرفتار حسن
هم هوادار حسینم هم هوادار حسن

با شفا بیگانه ام این درد من را خوش تر است
چونکه بیمار حسینم چونکه بیمار حسن

ای خدا را صد هزاران شکر که لبریز از
عشق سرشار حسینم عشق سرشار حسن

نیستم میثم ولی لب تر کند جان می دهم
در پی دار حسینم در پی دار حسن

شیر پاک مادرم تاثیر خود را داشته
تعزیه دار حسینم، تعزیه دار حسن

هر چه دارم از کرامات حسین است و حسن
هم بدهکار حسینم هم بدهکار حسن

جور ما را می کشد گاهی حسن گاهی حسین
دائما بار حسینم دائما بار حسن

هر زمان که غصه دارم می روم سر می نهم
روی دیوار حسین و روی دیوار حسن

کار ما را حضرت زهرا مشخص کرده است
در پی کار حسینم در پی کار حسن

بر تنم رخت عزای بچه های فاطمه است
هم عزادار حسینم هم عزادار حسن

اسمشان وقتی می آید پلکمان تر می شود
هم گهربار حسینم هم گهربار حسن

این یکی شد بی حرم آن دیگری شد بی کفن
روز و شب زار حسینم، روز و شب زار حسن
....
آتش و مسمار و سیلی و در و دیوار بود
روضه ی ناگفته ی قلب شرر بار حسن

وحید محمدی
۲۸ شهریور ۱۴٠۱

سلام من به تو و بر محرم جدت

مناجات با امام زمان عجل الله فرجه
شب اول محرم

سلام من به تو و بر محرم جدت
سلام من به تو و روضه ی غم جدت

فدای شال سیاهت که پرچم روضه است
دوباره آمده ام زیر پرچم جدت

به زیر چادر زهرا دوباره جمع شدیم
شدیم سینه زن داغ ماتم جدت

چقدر گریه نوشتیم پا به پای لهوف
چقدر روضه کنار مُقرَّم جدت

قسم به گریه ی هر شام و اشک هر صبحت
که اشک گریه کنان است، مرهم جدت

خدا کند که بمیرم غروب عاشورا
میان ذکر مصیبات اعظم جدت

هزار بار نوشتیم روضه را، هر بار
رسیده ایم به آن جسمِ درهم جدت

رسیده ایم به دست بدون انگشتر
رسیده ایم به آن پیکر کم جدت

بیا به مجلس روضه به خاطر عباس
بیا به حق همان قامت خم جدت

وحید محمدی
۶ مرداد ۱۴٠۱
@beithayesookhte

مثل هر بار پر از توبه ی بی تاثیرم

مثل هر بار پر از توبه ی بی تاثیرم

دل خورم از خودم، از دست خودم دل گیرم

قدر هم رفت، ولی حال دلم خوب نشد

جان زهرا نگرانم، چه شده تقدیرم؟؟؟

رمضان بگذرد و باز نبخشی من را؟؟؟

بعد از این خورده ته دیگ، دگر کفگیرم

کار ما را نگذاری تو به روز عرفه

من شب فطر به عفو تو زبان می گیرم

من اگر بد شده خُلقم، حرمم دیر شده

دست من نیست، من این مرتبه بی تقصیرم

چاره ی کار من اینبار هوای نجف است

دارم از دوری ایوان طلا می میرم

بی علی من به خدا بی کسم و بیچاره

من بدون علی از زندگی ام دل سیرم

دم افطار به یاد دل بی تاب رباب

یاد بی تابی آن شیرزنِ بی شیرم

وحید محمدی

7 اردیبهشت 1401

من جز تو در این شهر خریدار ندارم

مناجات با خدا
گریز به روضه حضرت عباس علیه السلام

بیدارم و اما دل بیدار ندارم
در توشه به جز این دل بیمار ندارم

گفتی که بیا توبه کن و بنده ی من باش
صد حیف که من گوش بدهکار ندارم

صد بار به رویم در این خانه گشودی
اما من بیچاره به تو کار ندارم

این چشم خطاکار شده مایه ی خجلت
در روضه دگر چشم گهربار ندارم

این بار ضرر کن، بخر این عبد گدا را
من جز تو در این شهر، خریدار ندارم

من در دو جهان دل به علی داده ام و بس
جز با علی و آل علی کار ندارم

می سوزم از این سوز که سربار حسینم
سربار شدم، همت عیّار ندارم

می سوزم از این روضه که با گریه حسین گفت:
ای اهل حرم میر و علمدار ندارم

وحید محمدی
۱۹ فروردین ۱۴۰۱

عزیزمانی تو ...

شعر مناجات با امام زمان عجل الله فرجه
و گریز به روضه حضرت زینب علیها السلام

چقدر منتظر و بی قرارمانی تو
شبیه ابر بهاری ز مهربانی تو

حضور گرم تو احساس می شود دائم
همیشه و همه جا در کنارمانی تو

بگیر دست مرا تا به آسمان برسم
منم که اهل زمینم‌، وَ آسمانی تو

کریمی و همه جا حرف این کرامت هاست
خدا کند که مرا هم زِ در نرانی تو

سه شنبه های توسل، میان زائرها
گمان کنم که در این صحن جمکرانی تو

دعای پشت سر ما دعای وتر شماست
شبیه فاطمه در فکر نوکرانی تو

چه حاجتم به دو دنیا، که من تو را دارم
خوشم چو بنده، نوازی، به تکه نانی تو

به یاد نوکری و نوکرت به یادت نیست
به جان فاطمه امّا عزیزمانی تو

خدا کند که بیایی شبی به این روضه
خدا کند که شبی روضه را بخوانی تو

بخوان به یاد غم عمه ای که می فرمود:
عزیز فاطمه، مضروب خیزرانی تو

عزیز فاطمه‌، خواهر نداشتی تو مگر
که جای دامن من، دست این و آنی تو

وحید محمدی
تقبل منا هذا القلیل
۲۹ دی ۱۴۰۰

گذشت فرصت عمرم، سپید شد مویم

شکسته بال و پرم، وا نمی شود بالم
از این خراب تر آقا نمی شود حالم

هنوز هم که هنوز است در مسیر جنون
به پختگی نرسیدم، چو میوه ای کالم

گذشت فرصت عمرم، سپید شد مویم
بدون رؤیت رویت گذشت هر سالم

مرا ببخش که کمتر به یادتان بودم
ببخش، رنگ شما نیست رنگ اعمالم

فدای تار عبایت، بگیر دستم را
بگیر دست دلم را، مریض احوالم

به غیر روضه و گریه، به غیر نور شما
که هیچ نور امیدی نمانده در عالم

میان روضه ی گودال این دلم گیر است
شبیه جد غریبت اسیر گودالم

هنوز هم که هنوز است دل پریشان
صدای نعل جدید و شروع جنجالم

هنوز هم که هنوز است در تب و تابم
هنوز گریه کن روضه های خلخالم

شاعر: وحید محمدی

آه می کشم ...

هر دم ز آه حسرت تو آه می کشم
با مقتل شهادت تو آه می کشم

در آرزوی یک سحر کربلای تو
در حسرت زیارت تو آه می کشم

اصلا سلام من به امید جواب توست
با شوق یک اجابت تو، آه می کشم

ای رحمت وسیع خدایی، نگاه کن
در آرزوی رحمت تو آه می کشم

قربان آیه آیه ی لب های زخمی ات
دائم برای غربت تو آه می کشم

با یاد ساربان و عقیق یمانی ات
با لحظه های غارت تو آه می کشم

با یاد خیزران و لب چوب خورده ات
با آن همه مصیبت تو آه می کشم

وحید محمدی ۲۵ / ۶ / ۱۴۰۰

مویم سفید گشته و رویم سیاه شد

مناجات با خدا
گریز به روضه ی حضرت زینب سلام الله علیها

مویم سفید گشته و رویم سیاه شد
رویم سیاه... هر چه که شد از گناه شد

سرمایه ی جوانی ام ارزان فروختم
طی شد جوانی من و عمرم تباه شد

تو اختیار دادی و گفتی که بنده باش
صد حیف از این اراده که خرج گناه شد

یک بار هم شده بزنم ... امتحان بکن
شاید گدای شب به شبت سر به راه شد

رویی برای توبه نمانده است ای کریم
اما دوباره ذکر لبم یا اِلٰه شد

لطف تو بود، فاطمه ما را قبول کرد
اشکم همیشه خرج مصیبات شاه شد

این جمله را به نیت روضه نوشته ام
آقا که رفت، زینب او بی پناه شد

اهل زمین و اهل سما ناله می زدند
شمر لعین که واردِ در قتلگاه شد

*وای از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم*
بعد از غروب نیت شان خیمه گاه شد

یک سو سنان و یک طرف دشت، حرمله
زینب میان قائله بی تکیه گاه شد

وحید محمدی - ۱۴۰۰/۲/۴
شنبه ۱۱ رمضان ۱۴۴۲

چشمی شبیه چشم شهیدانمان بده

مناجات با خدا و گریز به روضه حضرت علی اکبر علیه السلام

حال بکاء و دیده ی گریانمان بده
بغض مدام و اشک فراوانمان بده

این چشم ها که بوی شهادت نمی دهد
چشمی شبیه چشم شهیدانمان بده

همت برای توبه و ترک گناه نیست
اما بیا و قلب پشیمانمان بده

حال خراب این دل ما را درست کن
در بین روضه حال پریشانمان بده

دلمرده ایم بسکه حرم را ندیده ایم
یک یا حسین دم بده و جانمان بده

حالا که راه کرببلا بسته، لطف کن
برگ برات شاه خراسانمان بده

ما و پناهِ درگهِ سلطانِ عالمین
خط امان ز بار گناهانمان بده

جان مؤذن حرم، اذن زیارتِ
پائین پای حضرت جانانمان بده

قربان آن پدر که ز داغ پسر خمید
داغی دگر شبیه علی اکبرش ندید ...

وحید محمدی

سی و یک فروردین هزار و چهارصد

تحویلم بگیر

مناجات با امام زمان (عج)
و گریزی به مصائب امام حسن مجتبی (ع)

گرچه هستم پست و بی مقدار تحویلم بگیر
خواهشی دارم بیا این بار تحویلم بگیر

اهل دنیا که مرا بد جور دور انداختند
من زمین خوردم، خودت ای یار تحویلم بگیر

یوسف مصری و من هم دست خالی آمدم
آمدم اما سر بازار، تحویلم بگیر

به همه گفتم که من هم نوکرت هستم، نکن
نسبتم را با خودت انکار، تحویلم بگیر

کم که یادت می کنم تو بیشتر یادم بکن
باز هم منت سرم بگذار، تحویلم بگیر

آبروی نوکرت را حفظ کن ای با وفا
پیش مردم دست کم یک بار تحویلم بگیر

از تو خیر دائم و از ما به تو شر می رسد
گرچه دائم دادمت آزار، تحویلم بگیر

جان آقایی که برد از کوچه تا خانه خودش
مادرش را با دو چشم تار... تحویلم بگیر

وحید محمدی
۲۳ مهر ۹۹

هر کس ادب کرده به تو تاج سر ماست

شعر ابتدای جلسه
مناجات با امام حسین علیه السلام

و گریز به روضه ی ورود کاروان به کربلا

بهتر که این دل دست تو دلبر بیفتد
ای کاش دل در دام تو با سر بیفتد

این دل بمیرد بهتر از آنکه مبادا
در بند دام دلبری دیگر بیفتد

هر کس ادب کرده به تو تاج سر ماست
هر کس به پایت پا نشد، بهتر بیفتد

در کار ما اصلا گره بنداز، شاید
دست تو روزی کار این نوکر بیفتد

فردا تمام حشر دنبال تو هستند
ای کاش راه ما به تو، محشر بیفتد

ای کاش که پرونده ی اعمال من هم
آن روز دست حضرت مادر بیفتد

این بیت های آخرم را روضه بِنْویس
تا اشک از این چشم های تر بیفتد
......
اینجا همان جایی است که فرمود حیدر:
روی زمین هفتاد و دو سرور بیفتد

برگرد آقا قبل از آنکه چشم شومی
بر قد و بالای علی اکبر بیفتد

برگرد قبل از آن که راه تیرهاشان
با حنجر پاک علی اصغر بیفتد

برگرد آقای غریبم قبل از آنکه
این ساربان در فکر انگشتر بیفتد

برگرد آقا قبل از آنکه شمر دون با
خنجر به جان گودی حنجر بیفتد

برگرد قبل از آنکه جسمت روی سینه
در گودی گودالشان بی سر بیفتد

طاقت ندارد خواهرت زینب ببیند
در چنگ های گرگ این پیکر بیفتد

ای وای اگر بی دست از مرکب، سواری ...
ای وای اگر از ناقه ای دختر بیفتد

وحید محمدی
۹۹/۵/۲۷

شکر خدا دیدم دوباره پرچمت را


مناجات با امام حسین علیه السلام/شب اول محرم

شکر خدا دیدم دوباره پرچمت را
شکر خدا دیدم سیاهی غمت را
دیدم دوباره روضه های ماتمت را
دیدم دوباره نوحه و شور و دمت را

باور نمی کردم محرم را ببینم
بر سر در این خانه پرچم را ببینم

ما را همین شور عزایت زنده کرده
ما را نوای نینوایت زنده کرده
ما را هوای روضه هایت زنده کرده
ما را نسیم کربلایت زنده کرده

ما در میان روضه ی تو قد کشیدیم
از لطف تو امروز به اینجا رسیدیم

امسال اگر که باز هم این روضه بر پاست
ما که یقین داریم از الطاف زهراست
بی بی دعایش تا ابد پشت سر ماست
زهرا نگه دار تمام سینه زن هاست

دست شکسته اسم ما را هم نوشته
خوب و بد ما را همه با هم نوشته

یادم نخواهد رفت لطف مادرت را
او لطف کرده راه داده نوکرت را
او جمع کرده خادمان محضرت را
پس گرم کرده او تنور منبرت را

از سوزِ آهش قلب این عالم گرفته
ذکر بنی یا بنی دم گرفته

هم ماهی دریا برایت گریه کرده
هم مادرت زهرا برایت گریه کرده
هم زینب کبری برایت گریه کرده
دنیا و ما فیها برایت گریه کرده

جان عزیزت اشک را از ما نگیری
این اشک را از چشم نوکرها نگیری

اسمت دلیل گریه های بی امانم
ای که مرا خواندی بده راهی نشانم
در روضه ات دنبال یک خط امانم
ای کاش قدر روضه هایت را بدانم

با روضه ات آرام می گیرم همیشه
شکر خدا با روضه درگیرم همیشه

من آمدم امشب بسوزم پا به پایت
تا چند خطی روضه بنْویسم برایت
روضه بخوانم از تن در خون رهایت
یادی کنم از ماجرای بوریایت

خورشید بودی بر نوک نی ها نشستی
ای جان زینب، پشت زینب را شکستی

وحید محمدی
۹۹/۵/۲۳

بار مرا بردار که افتاده بارم

بیچاره ام، دل خسته ام، زارم، نزارم
باز آمدم چون ابر بارانی ببارم

قلب سیاه و چشم خشک آورده ام من
اشکم نمی آید، گره خورده به کارم

غیر از گناه و معصیت انگار اصلا
کاری نمی آید از این چشمان تارم

حرف جدایی را نزن، دق می کنم من
من که به جز این خانه جایی را ندارم

چیزی به جز بار گنه بر شانه ام نیست
بار مرا بردار که افتاده بارم

هی قول توبه می دهم اما چه سودی
دیگر به قول خویش اطمینان ندارم

من را بسوزان اعتراضی که ندارم
نا اهلم و می دانم اصلا اهل نارم

بد جور دلتنگ غروب کربلایم
ای کاش میشد سر بر آن تربت گذارم

این روزه ها، روضه به پا کردند در من
این روزها یاد لب خشک نگارم

.....

قربان آن خواهر که پای نیزه می گفت:
حالا ببین بر ناقه ی عریان سوارم

یک روز عباسِ علی دور و برم بود
حالا به شمر و حرمله افتاده کارم

وحید محمدی
۹۹/۲/۶

خدا نکرده دلم را به این و آن ندهی

اگر به حال دل خسته ام توان ندهی
اگر که اشک بصر را به من روان ندهی

به وقت یوم حسابم، حساب من پاک است
اگر که صبح قیامت به من امان ندهی

هزار توبه شکستم ولی حواسم نیست
برای توبه تو شاید دگر زمان ندهی

بزن ولی جلوی چشم بندگانت نه
مرا به خلق خودت اینچنین نشان ندهی

اگر بدم تو ولی خوب باش و خوبی کن
حواله ام به سر کوی این و آن ندهی

زبان و غیبت و حال دعا؟ تو حق داری
اگر دعای مرا ره به آسمان ندهی

همیشه بند دلم را گره زدم به حسین
خدا نکرده دلم را به دیگران ندهی

من آخر از سر این ضطراب می میرم
اگر دوباره حرم را به من نشان ندهی

...
فدای دست کریمت نمی شد آقا جان
نگین دست خودت را به ساربان ندهی؟

وحید محمدی

۹۹/۱/۱۵

بزن ولی جلوی چشم بندگانت نه

اگر به حال دل خسته ام توان ندهی

اگر که اشک بصر را به من روان ندهی

به وقت یوم حسابم، حساب من پاک است

اگر که صبح قیامت به من امان ندهی

هزار توبه شکستم ولی حواسم نیست

برای توبه تو شاید دگر زمان ندهی

بزن ولی جلوی چشم بندگانت نه

مرا به خلق خودت اینچنین نشان ندهی

اگر بدم تو ولی خوب باش و خوبی کن

حواله ام به سر کوی این و آن ندهی

زبان و غیبت و حال دعا؟ تو حق داری

اگر دعای مرا ره به آسمان ندهی

همیشه بند دلم را گره زدم به حسین

خدا نکرده دلم را به دیگران ندهی

من آخر از سر این ضطراب می میرم

اگر دوباره حرم را به من نشان ندهی

...

فدای دست کریمت، نمی شد آقا جان

نگین دست خودت را به ساربان ندهی؟

 

وحید محمدی

۹۹/۱/۱۵

بگو می بخشی ...

شعر مناجات با خدا
گریز به روضه حضرت عباس علیه السلام

آمده عبد گنهکار، بگو می بخشی
با دلی زار و گرفتار، بگو می بخشی

چشم امید مرا تار نکن یا الله
باز هم حضرت غفار، بگو می بخشی

کار ما را نگذاری تو به آن آخر وقت
اولین لحظه ی دیدار، بگو می بخشی

با بدهکار خودت باز مدارا کن، آه
طلبت را به بدهکار، بگو می بخشی

تا که آب از سر من رد نشده کاری کن
مثل آن توبه ی هر بار، بگو می بخشی

من خودم آمده ام، فاش بگویم خجلم
سر به زیر آمدم ای یار، بگو می بخشی

دم افطار فقط یاد لب عطشانم
به همان روضه ی افطار، بگو می بخشی

قسمت می دهم اینبار به عباس علی
به دو تا دست علمدار، بگو می بخشی

وحید محمدی


۹۸/۲/۲۰

ندبه های جمعه را هی خواب می مانم ...

شعر مناجات با امام زمان(عج)

خواستم نزدیک تر باشم به آقایم نشد
تا بگیرم دامن لطف تو مولایم نشد

خواستم از معصیت دوری کنم، آدم شوم
بند ها را وا کنم از دست و پاهایم نشد

ندبه های جمعه را هی خواب می مانم ببخش
سر به زیرم که میان روضه پیدایم نشد

ظاهراً ذکر تو را می گویم اما باطناً
در میان عاشقانت باز هم جایم نشد

راه دیدار تو اینبار از حرم شد باز، حیف
خواستم تا محضر تو با سرم آیم نشد

گفتمت یک بار در خوابم بیا، جانِ حسن
سر به خاک مقدمت ای یار می سایم، نشد

دائماً می چرخم آقا جان به دور معصیت
از دو چشم خیس تو هربار، پروایم نشد

کربلایم دیر شد، دارم خجالت می کشم
آه آقا جان بگو که وقت امضایم نشد؟

وحید محمدی