معجرم را بردند ...

معجرم را بردند

رفتی و چادرِ بر روی سرم را بردند

مثل گودالی که

آمدند و همه چیز پدرم را بردند 

خیمه ها غارت شد

چادرِ سوخته ی شعله ورم را بردند

خودمان می دادیم

با کتک زیور اولاد کرم را بردند

من زمین گیرم آه

بعدِ تو بال و پرم، بال و پرم را بردند

همه جا تاریک است

به خدا سوی دو چشمان ترم را بردند

بسکه سیلی خوردم

شامیان رونق صبح و سحرم را بردند

گریه کردم بابا

بسکه فریاد کشیدند، سرم را بردند

پیش چشم عباس

سرِ بازار، همه اهلِ حرم را بردند

هی نشانم دادند

شامیان آبروی مختصرم را بردند

نیمه شب جا ماندم

آمدند و همه موهای سرم را ... بردند

معجرم را بردند ...

امّا تو از سری که شده از قفا . . . بگو

از رنج های این سفر پر بلا بگو

از غصّه های بی حد و بی انتها بگو

تا بیشتر صدای تو را بشنوم پدر

تو خاطرات کلّ سه سال مرا بگو . . .

ادامه نوشته

به خرابه خوش آمدی بابا

السلام علیک یا مظلوم

به خرابه خوش آمدی بابا

آفتاب از کجا در آمده است

که به ما هم سری زدی بابا . . .

ادامه نوشته