به خواب غفلت اگر مانده ام سحرها را

مناجات با خدا

به خواب غفلت اگر مانده ام سحرها را
ولی صدا زده ای عبد بی سر و پا را

بیا همین شب اول بگو که بخشیدی
بیا همین شب اول قبول کن ما را

گناه پشتِ گناه آمد و زمینم زد
چنان که برده ز یادم مسیر دریا را

به گریه ی سحری کاش عادتم بدهی
کمی به من بچشان لذت تماشا را

اسیر غفلتم و مرگ رفته از یادم
بگو چه کار کنم قبر و هول آنجا را

به آبروی علی... آبروی ما نرود
به زیر پرچم اوئیم صبحِ فردا را

به عشق شاه نجف عاقبت به خیر شویم
اگر علی بزند پای نامه امضا را

به غیر روضه به جایی نمی برم راهی
رها نمی کنم این تکیه گاه و مأوا را

نگیر از من بیچاره کنج هیئت را
نگیر از من دل مرده این مسیحا را

ــــــــــــــــــــــــــ

کفن برای تو پیدا نشد عزیزالله
حصیر شد کفن شاه... کارِ دنیا را!!!

۲۱ اسفند ۱۴٠۲
وحید محمدی

اینجا میان عرش خدا سیر می کنیم

مناجات و گریز به روضه حضرت زهرا(س)

در روضه ایم و روضه ی رضوان گدای ماست
اینجا دعای حضرت زهرا برای ماست

حالا که فرصت است غنیمت شمار عمر
فردا به زیر سردی این خاک جای ماست

*دردم نهفته به ز طبیبان مدعی*
گردِ عبای حضرت جانان دوای ماست

*آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند*
یک گوشه چشمشان به خدا کیمیای ماست

این اشک، رحمتی است که از عرش می رسد
این چاه زمزمی است که در چشم های ماست

اینجا میان عرش خدا سیر می کنیم
بالا نشسته ایم و جهان زیر پای ماست

این اشک ها همیشه گره باز می کنند
گریه برای فاطمه مشکل گشای ماست

ما عهد بسته ایم بمیریم در غمش
مردن برای روضه ی مادر بنای ماست

دست شکسته، سینه ی زخمی، رخ کبود
این واژه ها خلاصه ی شرح عزای ماست
....
قنفذ رسید و بازوی مادر سیاه شد
در ازدحام، پهلوی مادر سیاه شد

وحید محمدی
۲۵ آبان ۱۴۰۲

دوباره آمده ام، گرچه دیر برگشتم

مناجات با خدا و گریز به روضه

حضرت زینب سلام الله علیـــها

دوباره آمده ام، گرچه دیر برگشتم

ولی شبیه گدا سر به زیر برگشتم

به صد امید به سوی تو روی آوردم

به سوی خانه ی نعم الامیر برگشتم

شدم ذلیل گناهم، خودم پشیمانم

ببین شکسته و زار و حقیر برگشتم

گرفت دست مرا دست مهربانی تو

به دستگیری تو یا مجیر برگشتم

ز باب لطف تو رفتم ولی غلط کردم

پر از گناه صغیر و کبیر برگشتم

گناه بال و پرم را شکسته مولا جان

شدم دوباره زمین گیر، گیر برگشتم

اگرچه پیش تو احساس فقر بی معناست

ولی دوباره به سویت فقیر برگشتم

عطش دوباره لبم را ترک ترک کرده

به حرمت لب مثل کویر... برگشتم

به یاد خواهر غمدیده ای که می فرمود

ببین برادر زینب که پیر برگشتم

به کوفه شهر علی بعد بیست سال حسین

به لطف حرمله ها من اسیر برگشتم

ولی برادر زینب همینکه فهمیدم

کفن شده است تنت با حصیر... برگشتم

وحید محمدی

من مردِ غسل دادن این دنده نیستم

مناجات با خدا و گریز
به روضه ی حضرت زهرا سلام الله علیها

من زنده ام اگر چه، ولی زنده نیستم
من بندگی نکرده ام و بنده نیستم

در سایه سار رحمت تو قد کشیده ام
جز با نگاه لطف تو پاینده نیستم

خیلی گناه کرده ام اما هنوز هم
از صبر بی حساب تو شرمنده نیستم

رویم سیاه و نامه ی اعمال من سیاه
شرمنده از سیاهی پرونده نیستم

یادی ز خوف قبر و قیامت نمی کنم
خیلی به فکر توشه ی آینده نیستم

دنیا و زرق و برق، دلم را ربوده است
از عشق خالی ام، ز تو آکنده نیستم

از راه و رسم شیعه فقط حرف می زنم
اصلا به نام شیعه برازنده نیستم

دل بسته ام به فاطمه و بچه های او
اما برای فاطمه زیبنده نیستم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مولا چه دیده بود که هنگام غسل گفت:
من مردِ غسل دادن این دنده نیستم

وحید محمدی
۹ فروردین ۱۴٠۲

روزه می گیرم ولی دائم به فکر روضه ام

هر زمانی در دلم درگیر طوفان می شوم

یا حسینی می نویسم غرق باران می شوم

از مسلمانی فقط عشقش برایم مانده است

آخر از عشق علی یک روز سلمان می شوم

کار من را بیشتر دست کریمان بسپرید

در گرفتاری دخیل یا حسن جان می شوم

من گناهی هم اگر کردم جهالت کرده ام

تا گناهی می کنم فورا پشیمان می شوم

بار سنگینم مرا خیلی خجالت می دهد،

هر زمانی که سر این سفره مهمان می شوم

روزه می گیرم ولی دائم به فکر روضه ام

آب می نوشم دم افطار و گریان می شوم

روضه آب و گریه نان هر شب اهل دل است

دور از این روضه ها، بی آب و بی نان می شوم

جان من را هم گرفتی روضه را از من نگیر

جان تو بی روضه من خیلی پریشان می شوم

...................

مو پریشان...، بعدِ تو زینب پریشان می شود

همسفر با حرمله، با نیزه داران می شود

وحید محمدی 2 فروردین 1402

دائما هجران چرا؟ از وصل هم چیزی بگو

شعر مناجات با امام زمان عج
و گریز به روضه سیدالشهدا علیه السلام

بی سر و سامانم ای محبوب، سامانم بده
تو سر و سامان به این حال پریشانم بده

دائما هجران چرا؟ از وصل هم چیزی بگو
درد دادی خب بیا این بار درمانم بده

باطنا کور است چشمم که نمی بینم تو را
آی خورشید سحر، نوری به چشمانم بده

این گناه افتاده به جانم، نجاتم میدهی؟؟
چشم پاکی مثل چشمان شهیدانم بده

زود می لرزد دلم وقت گناه و معصیت
یا اباصالح خودت قوت به ایمانم بده

از کنار اسم تو ساده گذشتم، عفو کن
با همین یابن الحسن، چشمان گریانم بده

من همیشه روزی اشکی فراوان خواستم
لطف کن در روضه ها اشک فراوانم بده

کربلا، مشهد، نجف، آقا نمی دانم فقط
روزی ام را از همانجا که نمی دانم بده

یک زیارت لطف کن من را ببر با خود حرم
در حرم روضه بخوان، سوز حسین جانم بده

......

با سلام روضه ات بر جان ما آتش بزن:
السلام ای کشته ی دور از وطن، ای بی کفن...

وحید محمدی
۳٠ دی ۱۴٠۱

کنج خانه پدری پیر تو را می خواند

مناجات با امام زمان(عج) و گریز به روضه

عصر هر جمعه ی دلگیر، تو را می خواند
دم به دم کوچه ی تقدیر تو را می خواند

مادری چشم به راه است بیایی از راه
کنج خانه پدری پیر تو را می خواند

ندبه ها اشک شد و از تو نیامد خبری
قطره ی اشک سرازیر تو را می خواند

عالمی منتظر جلوه ی مولایی توست
هر نفس قبضه ی شمشیر تو را می خواند

ننگ بر ما چو ببندیم به غیر از تو امید
صبح و شب عرصه ی تدبیر تو را می خواند

یازده قرن گذشت از غم تنهایی تو
دل وامانده ی ما دیر تو را می خواند

مادری پشت در خانه صدایت می کرد
مادری خسته... زمین گیر تو را می خواند

دارد از حنجره ای خشک صدا می آید
دختری در غل و زنجیر تو را می خواند

از همان ساعت سه ساعت سر ساعت حزن
عصر هر جمعه ی دلگیر تو را می خواند

وحید محمدی
۲۶ مهر ۱۴٠۱

مثل هر بار پر از توبه ی بی تاثیرم

مثل هر بار پر از توبه ی بی تاثیرم

دل خورم از خودم، از دست خودم دل گیرم

قدر هم رفت، ولی حال دلم خوب نشد

جان زهرا نگرانم، چه شده تقدیرم؟؟؟

رمضان بگذرد و باز نبخشی من را؟؟؟

بعد از این خورده ته دیگ، دگر کفگیرم

کار ما را نگذاری تو به روز عرفه

من شب فطر به عفو تو زبان می گیرم

من اگر بد شده خُلقم، حرمم دیر شده

دست من نیست، من این مرتبه بی تقصیرم

چاره ی کار من اینبار هوای نجف است

دارم از دوری ایوان طلا می میرم

بی علی من به خدا بی کسم و بیچاره

من بدون علی از زندگی ام دل سیرم

دم افطار به یاد دل بی تاب رباب

یاد بی تابی آن شیرزنِ بی شیرم

وحید محمدی

7 اردیبهشت 1401

من جز تو در این شهر خریدار ندارم

مناجات با خدا
گریز به روضه حضرت عباس علیه السلام

بیدارم و اما دل بیدار ندارم
در توشه به جز این دل بیمار ندارم

گفتی که بیا توبه کن و بنده ی من باش
صد حیف که من گوش بدهکار ندارم

صد بار به رویم در این خانه گشودی
اما من بیچاره به تو کار ندارم

این چشم خطاکار شده مایه ی خجلت
در روضه دگر چشم گهربار ندارم

این بار ضرر کن، بخر این عبد گدا را
من جز تو در این شهر، خریدار ندارم

من در دو جهان دل به علی داده ام و بس
جز با علی و آل علی کار ندارم

می سوزم از این سوز که سربار حسینم
سربار شدم، همت عیّار ندارم

می سوزم از این روضه که با گریه حسین گفت:
ای اهل حرم میر و علمدار ندارم

وحید محمدی
۱۹ فروردین ۱۴۰۱

عزیزمانی تو ...

شعر مناجات با امام زمان عجل الله فرجه
و گریز به روضه حضرت زینب علیها السلام

چقدر منتظر و بی قرارمانی تو
شبیه ابر بهاری ز مهربانی تو

حضور گرم تو احساس می شود دائم
همیشه و همه جا در کنارمانی تو

بگیر دست مرا تا به آسمان برسم
منم که اهل زمینم‌، وَ آسمانی تو

کریمی و همه جا حرف این کرامت هاست
خدا کند که مرا هم زِ در نرانی تو

سه شنبه های توسل، میان زائرها
گمان کنم که در این صحن جمکرانی تو

دعای پشت سر ما دعای وتر شماست
شبیه فاطمه در فکر نوکرانی تو

چه حاجتم به دو دنیا، که من تو را دارم
خوشم چو بنده، نوازی، به تکه نانی تو

به یاد نوکری و نوکرت به یادت نیست
به جان فاطمه امّا عزیزمانی تو

خدا کند که بیایی شبی به این روضه
خدا کند که شبی روضه را بخوانی تو

بخوان به یاد غم عمه ای که می فرمود:
عزیز فاطمه، مضروب خیزرانی تو

عزیز فاطمه‌، خواهر نداشتی تو مگر
که جای دامن من، دست این و آنی تو

وحید محمدی
تقبل منا هذا القلیل
۲۹ دی ۱۴۰۰

مویم سفید گشته و رویم سیاه شد

مناجات با خدا
گریز به روضه ی حضرت زینب سلام الله علیها

مویم سفید گشته و رویم سیاه شد
رویم سیاه... هر چه که شد از گناه شد

سرمایه ی جوانی ام ارزان فروختم
طی شد جوانی من و عمرم تباه شد

تو اختیار دادی و گفتی که بنده باش
صد حیف از این اراده که خرج گناه شد

یک بار هم شده بزنم ... امتحان بکن
شاید گدای شب به شبت سر به راه شد

رویی برای توبه نمانده است ای کریم
اما دوباره ذکر لبم یا اِلٰه شد

لطف تو بود، فاطمه ما را قبول کرد
اشکم همیشه خرج مصیبات شاه شد

این جمله را به نیت روضه نوشته ام
آقا که رفت، زینب او بی پناه شد

اهل زمین و اهل سما ناله می زدند
شمر لعین که واردِ در قتلگاه شد

*وای از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم*
بعد از غروب نیت شان خیمه گاه شد

یک سو سنان و یک طرف دشت، حرمله
زینب میان قائله بی تکیه گاه شد

وحید محمدی - ۱۴۰۰/۲/۴
شنبه ۱۱ رمضان ۱۴۴۲

چشمی شبیه چشم شهیدانمان بده

مناجات با خدا و گریز به روضه حضرت علی اکبر علیه السلام

حال بکاء و دیده ی گریانمان بده
بغض مدام و اشک فراوانمان بده

این چشم ها که بوی شهادت نمی دهد
چشمی شبیه چشم شهیدانمان بده

همت برای توبه و ترک گناه نیست
اما بیا و قلب پشیمانمان بده

حال خراب این دل ما را درست کن
در بین روضه حال پریشانمان بده

دلمرده ایم بسکه حرم را ندیده ایم
یک یا حسین دم بده و جانمان بده

حالا که راه کرببلا بسته، لطف کن
برگ برات شاه خراسانمان بده

ما و پناهِ درگهِ سلطانِ عالمین
خط امان ز بار گناهانمان بده

جان مؤذن حرم، اذن زیارتِ
پائین پای حضرت جانانمان بده

قربان آن پدر که ز داغ پسر خمید
داغی دگر شبیه علی اکبرش ندید ...

وحید محمدی

سی و یک فروردین هزار و چهارصد

تحویلم بگیر

مناجات با امام زمان (عج)
و گریزی به مصائب امام حسن مجتبی (ع)

گرچه هستم پست و بی مقدار تحویلم بگیر
خواهشی دارم بیا این بار تحویلم بگیر

اهل دنیا که مرا بد جور دور انداختند
من زمین خوردم، خودت ای یار تحویلم بگیر

یوسف مصری و من هم دست خالی آمدم
آمدم اما سر بازار، تحویلم بگیر

به همه گفتم که من هم نوکرت هستم، نکن
نسبتم را با خودت انکار، تحویلم بگیر

کم که یادت می کنم تو بیشتر یادم بکن
باز هم منت سرم بگذار، تحویلم بگیر

آبروی نوکرت را حفظ کن ای با وفا
پیش مردم دست کم یک بار تحویلم بگیر

از تو خیر دائم و از ما به تو شر می رسد
گرچه دائم دادمت آزار، تحویلم بگیر

جان آقایی که برد از کوچه تا خانه خودش
مادرش را با دو چشم تار... تحویلم بگیر

وحید محمدی
۲۳ مهر ۹۹

بار مرا بردار که افتاده بارم

بیچاره ام، دل خسته ام، زارم، نزارم
باز آمدم چون ابر بارانی ببارم

قلب سیاه و چشم خشک آورده ام من
اشکم نمی آید، گره خورده به کارم

غیر از گناه و معصیت انگار اصلا
کاری نمی آید از این چشمان تارم

حرف جدایی را نزن، دق می کنم من
من که به جز این خانه جایی را ندارم

چیزی به جز بار گنه بر شانه ام نیست
بار مرا بردار که افتاده بارم

هی قول توبه می دهم اما چه سودی
دیگر به قول خویش اطمینان ندارم

من را بسوزان اعتراضی که ندارم
نا اهلم و می دانم اصلا اهل نارم

بد جور دلتنگ غروب کربلایم
ای کاش میشد سر بر آن تربت گذارم

این روزه ها، روضه به پا کردند در من
این روزها یاد لب خشک نگارم

.....

قربان آن خواهر که پای نیزه می گفت:
حالا ببین بر ناقه ی عریان سوارم

یک روز عباسِ علی دور و برم بود
حالا به شمر و حرمله افتاده کارم

وحید محمدی
۹۹/۲/۶

خدا نکرده دلم را به این و آن ندهی

اگر به حال دل خسته ام توان ندهی
اگر که اشک بصر را به من روان ندهی

به وقت یوم حسابم، حساب من پاک است
اگر که صبح قیامت به من امان ندهی

هزار توبه شکستم ولی حواسم نیست
برای توبه تو شاید دگر زمان ندهی

بزن ولی جلوی چشم بندگانت نه
مرا به خلق خودت اینچنین نشان ندهی

اگر بدم تو ولی خوب باش و خوبی کن
حواله ام به سر کوی این و آن ندهی

زبان و غیبت و حال دعا؟ تو حق داری
اگر دعای مرا ره به آسمان ندهی

همیشه بند دلم را گره زدم به حسین
خدا نکرده دلم را به دیگران ندهی

من آخر از سر این ضطراب می میرم
اگر دوباره حرم را به من نشان ندهی

...
فدای دست کریمت نمی شد آقا جان
نگین دست خودت را به ساربان ندهی؟

وحید محمدی

۹۹/۱/۱۵

بزن ولی جلوی چشم بندگانت نه

اگر به حال دل خسته ام توان ندهی

اگر که اشک بصر را به من روان ندهی

به وقت یوم حسابم، حساب من پاک است

اگر که صبح قیامت به من امان ندهی

هزار توبه شکستم ولی حواسم نیست

برای توبه تو شاید دگر زمان ندهی

بزن ولی جلوی چشم بندگانت نه

مرا به خلق خودت اینچنین نشان ندهی

اگر بدم تو ولی خوب باش و خوبی کن

حواله ام به سر کوی این و آن ندهی

زبان و غیبت و حال دعا؟ تو حق داری

اگر دعای مرا ره به آسمان ندهی

همیشه بند دلم را گره زدم به حسین

خدا نکرده دلم را به دیگران ندهی

من آخر از سر این ضطراب می میرم

اگر دوباره حرم را به من نشان ندهی

...

فدای دست کریمت، نمی شد آقا جان

نگین دست خودت را به ساربان ندهی؟

 

وحید محمدی

۹۹/۱/۱۵

بگو می بخشی ...

شعر مناجات با خدا
گریز به روضه حضرت عباس علیه السلام

آمده عبد گنهکار، بگو می بخشی
با دلی زار و گرفتار، بگو می بخشی

چشم امید مرا تار نکن یا الله
باز هم حضرت غفار، بگو می بخشی

کار ما را نگذاری تو به آن آخر وقت
اولین لحظه ی دیدار، بگو می بخشی

با بدهکار خودت باز مدارا کن، آه
طلبت را به بدهکار، بگو می بخشی

تا که آب از سر من رد نشده کاری کن
مثل آن توبه ی هر بار، بگو می بخشی

من خودم آمده ام، فاش بگویم خجلم
سر به زیر آمدم ای یار، بگو می بخشی

دم افطار فقط یاد لب عطشانم
به همان روضه ی افطار، بگو می بخشی

قسمت می دهم اینبار به عباس علی
به دو تا دست علمدار، بگو می بخشی

وحید محمدی


۹۸/۲/۲۰

ندبه های جمعه را هی خواب می مانم ...

شعر مناجات با امام زمان(عج)

خواستم نزدیک تر باشم به آقایم نشد
تا بگیرم دامن لطف تو مولایم نشد

خواستم از معصیت دوری کنم، آدم شوم
بند ها را وا کنم از دست و پاهایم نشد

ندبه های جمعه را هی خواب می مانم ببخش
سر به زیرم که میان روضه پیدایم نشد

ظاهراً ذکر تو را می گویم اما باطناً
در میان عاشقانت باز هم جایم نشد

راه دیدار تو اینبار از حرم شد باز، حیف
خواستم تا محضر تو با سرم آیم نشد

گفتمت یک بار در خوابم بیا، جانِ حسن
سر به خاک مقدمت ای یار می سایم، نشد

دائماً می چرخم آقا جان به دور معصیت
از دو چشم خیس تو هربار، پروایم نشد

کربلایم دیر شد، دارم خجالت می کشم
آه آقا جان بگو که وقت امضایم نشد؟

وحید محمدی

دنیا خرابم می کند ...

 

دست من را ول نکن، دنیا خرابم می کند
در هیاهو، زیر دست و پا خرابم می کند

بین هیئت، وقت روضه گرم تسبیح توام
دور از گرمای تو، سرما خرابم می کند

غیبت و تهمت شده کارم حواسم نیست که
آخرش این حرف ها، یکجا خرابم می کند

جرم هایم را که تو می بخشی و خط می زنی
آه، پیش چشم تو امّا خرابم می کند

اشک هایم را بگیر و معصیت ها را ببخش
شرم این بار گنه، فردا خرابم می کند

دل پریشانم از اینکه معصیت های زیاد
پیش چشم حضرت زهرا خرابم می کند

دست من را بین دست مهدی زهرا گذار
هرکسی غیر از خود آقا خرابم می کند

قصه ی لب تشنگی و آب، آبم می کند
روضه ی بی دستیِ سقا خرابم می کند

های هایِ گریه ی جانسوز آقایم حسین
بر سر نعش گل لیلا خرابم می کند

وحید محمدی

کار دستم می دهد ...

آخر این درد جدایی کار دستم می دهد
آخر این سر به هوایی کار دستم می دهد

لحظه هایی که نباشم یاد تو بد می شوم
لحظه های بی خدایی کار دستم می دهد

مطمئنم روز محشر آه حسرت می کشم
این سحر ها بی دعایی، کار دستم می دهد

آسمانی نیستم چون چشم هایم پاک نیست
این خطای چشم، جایی کار دستم می دهد

عابسم کن، خالصم کن، بین این روضه خودت
عاقبت پرمدّعایی کار دستم می دهد

کاسه ی من را خودت با اشک پر کن یا حسین
چشم خشک من خدایی کار دستم می دهد

ای فدای دختری که با سرِ بر نیزه گفت:
ای پدر جان این جدایی کار دستم می دهد

گیر افتادم میان زجر و شمر و حرمله
تنگنای کوچه هایی کار دستم می دهد

معجرم را سفت با دستم گرفتم بر سرم
آه امّا بی حیایی، کار دستم می دهد

وحید محمدی

بدجور دلتنگ اذان کربلایم

دارد دوباره رنگ می بازد حنایم

پس با چه رویی سوی تو آقا بیایم

دریا تویی، مولا تویی، آقا تویی تو

من دست خالی آمدم، آقا ... گدایم

راه گلویم را دوباره بغض بسته

آقا ببین که در نمی آید صدایم

دستی بکش بر این دل غربت گرفته

شاید کمی آرام گردد دردهایم

پشتم به تو گرم است، از من رو مگردان

من بی تو مثل کودکی بی دست و پایم

آقا زمین خورده دوباره نوکر تو

فکری به حالم کن که مشغول هوایم

این حرف ها، از روی دلتنگی است آقا

بدجور دلتنگ اذان کربلایم

وحید محمدی

گشتم ولی آقا تو را پیدا نکردم

سالی گذشت اما تو را پیدا نکردم
فکری به حال این دل رسوا نکردم

شرمنده ام آقا، برای دیدن تو
این چشم های خشک را دریا نکردم

پر دارم اما پر نمی گیرم به سویت
بند گناهم را ز پایم وا نکردم

همت برای ترک معصیّت ندارم
گفتم که توبه می کنم اما نکردم

پیش همه نام تو را بردم همیشه
اما خودم را در دل تو جا نکردم

گفتی بیا، من روی گرداندم ز رویت
من با دل تو خوب، اصلا تا نکردم

جز روضه ها ما را پناهی نیست فردا
کاری برای محشر کبری نکردم

چون خواهری که بین مقتل داشت می گشت
گشتم ولی آقا تو را پیدا نکردم

وحید محمدی

هی بوسه می گیرد ز رگ های بریده

اصلا حواسم نیست که فرصت ندارم
خیلی برای بندگی همت ندارم

اینقدر زیر خاک خوابیده اند مردم
چشمی برای دیدن عبرت ندارم

امروز و فردا می کنم هنگام توبه
حالی برای ترک معصیّت ندارم

ارزان خودم را باختم در دار دنیا
اما حواسم نیست من قیمت ندارم

افتادم اما باز دستم را گرفتی
جایی به جز این خانه من عزت ندارم

وای از شبی که صورتم بر خاک قبر است
چیزی برای خانه ی غربت ندارم

باب نجات شیعه ی زهرا، حسین است
چشم امیدی جز به این رحمت ندارم

وقتی حسین بن علی را دوست دارم
از هیچ چیز دیگری وحشت ندارم

شب های جمعه مادری قامت خمیده
هی بوسه می گیرد ز رگ های بریده

وحید محمدی

گریان روضه های توأم یابن فاطمه

گریان روضه های توأم یابن فاطمه
دلبسته ی هوای توأم یابن فاطمه


جز عشق تو به درد دل من دوا نبود
سرخوش از این دوای توأم یابن فاطمه


خیر کثیر ما به خدا گریه بر شماست
ممنونِ این عطای توأم یابن فاطمه


بیمار می شوم که تو تربت به من دهی
در حسرت شفای توأم یابن فاطمه


هر صبح و شام بر غم تو گریه می کنم
دلخونِ ماجرای توأم یابن فاطمه


زهرا گرفت دست مرا، سینه زن شدم
سینه زنِ عزای توأم یابن فاطمه


آب و گل دل همه ی ما ز کربلاست
دلتنگِ کربلای توأم یابن فاطمه


لب تشنه ی غریبِ بدونِ کفن، حسین
گریان روضه های توأم یابن فاطمه

وحید محمدی

سبک های ویژه محرم 96 را در کانال دریافت کنید

لینک کانال در بالای صفحه

ای کاش تمام سال را می ماندی


ای ماه خدا رفتی و بی تاب شدم
چون ماهی دور مانده از آب شدم
ای کاش تمام سال را می ماندی
تو رفتی و من دوباره در خواب شدم

رسول خدا(ص)
اگر بنده ارزش ماه رمضان را بداند آرزو می‌کند که سراسر سال رمضان باشد.

گدا را عفو کن

 

سفره دارد جمع می گردد، گدا را عفو کن
باز هم خوبی کن و این مبتلا را عفو کن

دیگر از این توبه ها دارم خجالت می کشم
یا رب این شرمنده غرق خطا را عفو کن

بر در این خانه من بهر امیدی آمدم
پس، نگیر از من تو این حال و هوا را، عفو کن

دست خالی آمدم، با دست خالی می روم
یا کریم این روسیاهِ بی نوا را عفو کن

پیش مردم آبروی بنده ات را حفظ کن
خوب و بد، در هم بخر، ای یار، ما را عفو کن

جان آقای خراسان، جان سلطان غریب
هم وطن های علی، موسی الرضا را عفو کن

من گنهکار و تویی غفار، یا رب الحسین
جان اربابم بیا این بنده ها را عفو کن

بوده ام این روزها مصداق فابک للحسین
گریه کن های غم کرببلا را عفو کن

جان آن که دست و پا می زد به زیر تیغ و تیر
حُرّ توبه کرده ی بی ادعا را عفو کن

 

وحید محمدی

آورده ای دوباره بدهکارمان کنی


آورده ای دوباره بدهکارمان کنی
فکری به حال غم زده و زارمان کنی

اینجور که دوباره به ما راه می دهی
اصلا بعید نیست طلبکارمان کنی

با اینکه ما به دست تو پرونده داشتیم
یک دم نخواستی تو خدا، خارمان کنی

تو مهربان ترینی و اصلا نمی شود
با آتشِ جهنمت، آزارمان کنی

ما را زمین زده است گناهان بی شمار
باید که فکرِ این دل بیمارمان کنی

من آمدم دوباره رفیقت شوم خدا
لطفی اگر کنی تو و بیدارمان کنی

این چشم ها که بوی شهادت نمی دهد
تا با شهید کرببلا یارمان کنی

با گریه های فاطمه ات گریه می کنیم
تا روضه خوان روضه دیوارمان کنی

آتش گرفته ایم در این اضطراب تا
پهلو شکسته از تب مسمارمان کنی

وحید محمدی

با نمک نشناس ها هر بار خوبی می کنی


برای شب لیلة الرغائب
با غلام رو سیاه، ای یار خوبی می کنی
با نمک نشناس ها هر بار خوبی می کنی
با بدی و بی وفایی ها تو می سازی فقط
این بدی را می کنی انکار، خوبی می کنی
من گرفتار دل بیمارم و حالم بد است
تو پرستاری و با بیمار خوبی می کنی
روز و شب با اینکه من، ای مهربانِ من، تو را
می دهم با هر گناه آزار، خوبی می کنی
بنده ات را آب کردی اینقَدَر خوبی نکن
می شوم گستاخ تر، هر بار خوبی می کنی
کوچه گردم، می کنم بازارتان را گرم تر
بین مردم می زنم هی جار ...، خوبی می کنی
آمدم امشب به من حال مناجاتی دهی
من شنیدم با دل بیدار خوبی می کنی
من شنیدم صبح محشر از میان خلق، با
گریه کن های در و دیوار، خوبی می کنی
صبح محشر با همه گریه کنان روضه ی
رفتن زینب سرِ بازار ... ، خوبی می کنی

به زخم زخم تنت گریه می کنم هر شب

شاید از زبان ام البنین سلام الله علیها برای حسینش ...

به زخم زخم تنت گریه می کنم هر شب
برای پیرهنت گریه می کنم هر شب

شبیهِ سرخیِ خورشیدِ آسمانِ غروب
به دست و پا زدنت گریه می کنم هر شب

به خشکی لب مثل کویرت آقا جان
به خشکی دهنت گریه می کنم هر شب

به پیکری که سه شب روی ریگ صحرا ماند
به جسم بی کفنت گریه می کنم هر شب

به لحظه ای که تنت را گذاشت بین حصیر
به بوریا شدنت گریه می کنم هر شب

اگر شود ز دو دیده دوباره خون جاری
به زخم زخم تنت گریه می کنم هر شب

وحید محمدی

لینک کانال اشعار و سبک های مداحی در لینک بالای صفحه

 اشعار رحلت حضرت ام البنین سلام الله علیها را اینجا بخوانید

چه کرده ایم که آن آشنا نمی آید؟

چه کرده ایم که آن آشنا نمی آید

پیامی از سر کویش به ما نمی آید

چه کرده ایم، گره خورده کارمان اینقدر

چه کرده ایم که مشکل گشا نمی آید

چه کرده ایم که خورشید را نمی بینیم

چه کرده ایم که آن رهنما نمی آید

چه کرده ایم که اینگونه مبتلا شده ایم

چه کرده ایم که دیگر دوا نمی آید

چه قدر ندبه این الحسین را خواندیم

چه کرده ایم جواب دعا نمی آید

چه کرده ایم که بر ما بهشت گشته حرام

نسیمی از طرف کربلا نمی آید

به دست بسته حیدر قسم، نمی دانم

جواب ناله زهرا چرا نمی آید؟

وحید محمدی