دنیای ما بی کربلا لطفی ندارد

این زندگی بی روضه‌ها لطفی ندارد
دنیای ما بی کربلا لطفی ندارد

تا کربلایت هست بین سینه زن‌ها
طوف حرم، سعیِ صفا لطفی ندارد 

دردم تویی، درمان تویی، آقای عالم
بی تربتت حتی شفا لطفی ندارد

باید برای نوکری خالص شد ارباب
این نوکری با ادعا لطفی ندارد

من مدعی عشق بودم تا که بودم
این ادعا بی ابتلا لطفی ندارد

تا یک قدم سوی تو نزدیکم نیارد
میدانم اصلا اشک ما لطفی ندارد

وقتی میان روضه ها حرف سه ساله است
این گریه های بی صدا لطفی ندارد

بابا رسید از طشت و دختر ناله می زد:
دیر آمدی ای با وفا … لطفی ندارد

حالا که چشمانم نمی بیند رسیدی
ای با وفا حالا چرا؟ … لطفی ندارد

دیر آمدی این آمدن بابای خوبم
حالا که افتادم ز پا لطفی ندارد

وحید محمدی

 

برای دریافت سبک های مداحی به کانال مراجعه فرمائید.

لینک کانال

وسط خیمه ی تو حال و هوا خوب تر است

با شما حال خراب دل ما خوب تر است

وسط خیمه ی تو حال و هوا خوب تر است

 

نیمه شب ها وسط نافله، گریانم کن

سینه زن که بشود اهل بکا خوب تر است

 

همه ی زندگی ام لذّت این نوکری است

من شوم نوکر و ارباب شما، خوب تر است

 

ما نرفتیم پی غیرِ تو ارباب کرم

برسد از تو به ما خیر و عطا خوب تر است

 

تو مریضم کنی و باز شفایم بدهی

برسد از طرفت درد و دوا خوب تر است

 

نجف و مشهد و قم، کاظمیه، مکّه، بقیع

همه خوبند ولی کرببلا خوب تر است

 

باز دلتنگ دو رکعت دمِ بالای سرم

زیر آن قبّه ی تو ذکر و دعا خوب تر است

 

پای شش گوشه زیبای تو هستیم انگار

وسط روضه ی تو حال گدا خوب تر است

 

به خدا گریه ی ما از سَرِ بی تابی نیست

گریه بر داغ دل خسته ی ما خوب تر است

 

اربعینی نرسم پیش تو دق خواهم کرد

اربعین کرببلا از همه جا خوب تر است

 

این همه راه بیایی وسط جمعیت

نرسد هیچ صدایی به صدا خوب تر است

 

ولی ای کاش که گودال کمی خلوت بود

بگذارند زمین جسم تو را خوب تر است

 

کاش قدری پسر سعد تحمّل می کرد

پیش زهرا نشود رأس، جدا خوب تر است

 

لااقل از جلو ای کاش جدا می گردید

گر نبرّند سری را ز قفا خوب تر است

وحید محمدی

 

لینک کانال اشعار و سبک ها در بالای صفحه

با آی دی همین وبلاگ

کج کرده ای یک یک سر مسمارها را

آهسته اسباب سفر را جمع کردی
آثار آن بی بال و پر را جمع کردی

آن دستمالی که به سر می بست بی بی
تصویرِ زردِ دردِ سر را جمع کردی

تا که یتیمان یاد مادر کم بیفتند
جز چادرِ او، بیشتر را جمع کردی

بردی به ایوان و تکاندی چادرش را
جا پایِ آن چندین نفر را جمع کردی

دیوار را شستی به تنهایی علی جان
خاکستر مانده زِ در را جمع کردی

با تکه های چوبِ مانده از همان در
نان پختی و اسبابِ شر را جمع کردی

کج کرده ای یک یک سرِ مسمارها را
از خانه اسباب خطر را جمع کردی

وحید محمدی

حالا میان خانه اش کوثر ندارد

حالا میان خانه اش کوثر ندارد
تنهاست مولایم علی، یاور ندارد

بی بال و پر مانده است حیدر، پر ندارد
زهرا که رفته، زینبش مادر ندارد

مولاست با طفلان بی حال و پریشان
مولاست با یک قبر مخفی، چشم گریان

دائم کنار بستر خالی نشسته
چشمان بارانی خود را باز بسته

هی روضه می خواند به یاد دست بسته
با خاطرات کوچه پهلویش شکسته

با چادر خاکی که بر روی سرش داشت
زینب دوباره رنگ و بوی مادرش داشت

حق علی را هیچ کس باور ندارد
مولای عالم مانده و لشکر ندارد

این خانه دیگر دست نان آور ندارد
«دیگر حسین بن علی مادر ندارد»

پروانه ای که پهلویش را در گرفته
حالا از این خانه شبانه پر گرفته

شب ها کنار قبر زهرای جوانش
می سوخت از داغ جوان قد کمانش

وقتی رمق می رفت او از زانوانش
سر باز می کرد او تمام سوزِ جانش:

زهرا چرا از حیدر خود رو گرفتی
دیدم که دستت را روی پهلو گرفتی

با من نگفتی غصه ی غصب فدک را
با من نگفتی ضربه ی سخت کتک را

شب ها حسن می خوابد اما با تب آخر
در خواب می گوید: نزن سیلی به مادر

بر خیز زهرا، بهر زینب مادری کن
زهرا، حسین تشنه لب را یاوری کن

برخیز تا این خانه را از نو بسازم
برگرد تا کاشانه را نو بسازم

کج می کنم بانو سرِ مسمارها را
خود در میارم سنگِ این دیوارها را

دیگر توان دیدنِ ماتم ندارم
لولای در را رو به کوچه می گذارم

انگار وقت رفتنم نزدیک گشته
دنیا دوباره تیره و تاریک گشته

نه سال بودی بهر تو کاری نکردم
زهرا حلالم کن که باید بازگردم

زهرا گمانم غرق تب بیدار گشته
حالا حسینم تشنه لب بیدار گشته

وحید محمدی