دائما هجران چرا؟ از وصل هم چیزی بگو

شعر مناجات با امام زمان عج
و گریز به روضه سیدالشهدا علیه السلام

بی سر و سامانم ای محبوب، سامانم بده
تو سر و سامان به این حال پریشانم بده

دائما هجران چرا؟ از وصل هم چیزی بگو
درد دادی خب بیا این بار درمانم بده

باطنا کور است چشمم که نمی بینم تو را
آی خورشید سحر، نوری به چشمانم بده

این گناه افتاده به جانم، نجاتم میدهی؟؟
چشم پاکی مثل چشمان شهیدانم بده

زود می لرزد دلم وقت گناه و معصیت
یا اباصالح خودت قوت به ایمانم بده

از کنار اسم تو ساده گذشتم، عفو کن
با همین یابن الحسن، چشمان گریانم بده

من همیشه روزی اشکی فراوان خواستم
لطف کن در روضه ها اشک فراوانم بده

کربلا، مشهد، نجف، آقا نمی دانم فقط
روزی ام را از همانجا که نمی دانم بده

یک زیارت لطف کن من را ببر با خود حرم
در حرم روضه بخوان، سوز حسین جانم بده

......

با سلام روضه ات بر جان ما آتش بزن:
السلام ای کشته ی دور از وطن، ای بی کفن...

وحید محمدی
۳٠ دی ۱۴٠۱

رو به پیری می رود هر روز نوکر بیشتر

مناجات با امام زمان عج و
گریز به روضه ی حضرت زهرا س

رو به پیری می رود هر روز نوکر بیشتر
گرد پیری می نشیند روی این سر بیشتر

همت حی علی خیر العمل کمرنگ شد
خیر در پرونده ام دارم ولی شر بیشتر

آی آقای عزیز ما بیا برگرد که...
دور از تو می شوم هر روز بدتر بیشتر

از من این من را بگیر و چشم گریانم بده
چون مقرب می شوم با دیده ی تر بیشتر

دیرتر در وا کنی، بر من تفضّل کرده ای
دوست دارم که بمانم پشت این در بیشتر

یا عزیز الله ما را هم به زهرا وصل کن
وصل کن ما را به قدر و نور و کوثر بیشتر

هر کسی دارد ارادت به علیِ مرتضی
پشت او بوده دعای خیر مادر بیشتر

قدر زهرا را کسی نشناخت غیر از مرتضی
قدر او معلوم می گردد به محشر بیشتر

دلخوریم از اهل یثرب، از علی نشناس ها
دلخوریم این روزها از کوچه،... از در بیشتر

آتش اول چوب را سوزاند، اما فکر کن:
عمدتا آتش اثر دارد به معجر بیشتر

وحید محمدی
۱۳ آبان ۱۴٠۱

کنج خانه پدری پیر تو را می خواند

مناجات با امام زمان(عج) و گریز به روضه

عصر هر جمعه ی دلگیر، تو را می خواند
دم به دم کوچه ی تقدیر تو را می خواند

مادری چشم به راه است بیایی از راه
کنج خانه پدری پیر تو را می خواند

ندبه ها اشک شد و از تو نیامد خبری
قطره ی اشک سرازیر تو را می خواند

عالمی منتظر جلوه ی مولایی توست
هر نفس قبضه ی شمشیر تو را می خواند

ننگ بر ما چو ببندیم به غیر از تو امید
صبح و شب عرصه ی تدبیر تو را می خواند

یازده قرن گذشت از غم تنهایی تو
دل وامانده ی ما دیر تو را می خواند

مادری پشت در خانه صدایت می کرد
مادری خسته... زمین گیر تو را می خواند

دارد از حنجره ای خشک صدا می آید
دختری در غل و زنجیر تو را می خواند

از همان ساعت سه ساعت سر ساعت حزن
عصر هر جمعه ی دلگیر تو را می خواند

وحید محمدی
۲۶ مهر ۱۴٠۱

سلام من به تو و بر محرم جدت

مناجات با امام زمان عجل الله فرجه
شب اول محرم

سلام من به تو و بر محرم جدت
سلام من به تو و روضه ی غم جدت

فدای شال سیاهت که پرچم روضه است
دوباره آمده ام زیر پرچم جدت

به زیر چادر زهرا دوباره جمع شدیم
شدیم سینه زن داغ ماتم جدت

چقدر گریه نوشتیم پا به پای لهوف
چقدر روضه کنار مُقرَّم جدت

قسم به گریه ی هر شام و اشک هر صبحت
که اشک گریه کنان است، مرهم جدت

خدا کند که بمیرم غروب عاشورا
میان ذکر مصیبات اعظم جدت

هزار بار نوشتیم روضه را، هر بار
رسیده ایم به آن جسمِ درهم جدت

رسیده ایم به دست بدون انگشتر
رسیده ایم به آن پیکر کم جدت

بیا به مجلس روضه به خاطر عباس
بیا به حق همان قامت خم جدت

وحید محمدی
۶ مرداد ۱۴٠۱
@beithayesookhte

من جز تو در این شهر خریدار ندارم

مناجات با خدا
گریز به روضه حضرت عباس علیه السلام

بیدارم و اما دل بیدار ندارم
در توشه به جز این دل بیمار ندارم

گفتی که بیا توبه کن و بنده ی من باش
صد حیف که من گوش بدهکار ندارم

صد بار به رویم در این خانه گشودی
اما من بیچاره به تو کار ندارم

این چشم خطاکار شده مایه ی خجلت
در روضه دگر چشم گهربار ندارم

این بار ضرر کن، بخر این عبد گدا را
من جز تو در این شهر، خریدار ندارم

من در دو جهان دل به علی داده ام و بس
جز با علی و آل علی کار ندارم

می سوزم از این سوز که سربار حسینم
سربار شدم، همت عیّار ندارم

می سوزم از این روضه که با گریه حسین گفت:
ای اهل حرم میر و علمدار ندارم

وحید محمدی
۱۹ فروردین ۱۴۰۱

گذشت فرصت عمرم، سپید شد مویم

شکسته بال و پرم، وا نمی شود بالم
از این خراب تر آقا نمی شود حالم

هنوز هم که هنوز است در مسیر جنون
به پختگی نرسیدم، چو میوه ای کالم

گذشت فرصت عمرم، سپید شد مویم
بدون رؤیت رویت گذشت هر سالم

مرا ببخش که کمتر به یادتان بودم
ببخش، رنگ شما نیست رنگ اعمالم

فدای تار عبایت، بگیر دستم را
بگیر دست دلم را، مریض احوالم

به غیر روضه و گریه، به غیر نور شما
که هیچ نور امیدی نمانده در عالم

میان روضه ی گودال این دلم گیر است
شبیه جد غریبت اسیر گودالم

هنوز هم که هنوز است دل پریشان
صدای نعل جدید و شروع جنجالم

هنوز هم که هنوز است در تب و تابم
هنوز گریه کن روضه های خلخالم

شاعر: وحید محمدی

خدا نکرده دلم را به این و آن ندهی

اگر به حال دل خسته ام توان ندهی
اگر که اشک بصر را به من روان ندهی

به وقت یوم حسابم، حساب من پاک است
اگر که صبح قیامت به من امان ندهی

هزار توبه شکستم ولی حواسم نیست
برای توبه تو شاید دگر زمان ندهی

بزن ولی جلوی چشم بندگانت نه
مرا به خلق خودت اینچنین نشان ندهی

اگر بدم تو ولی خوب باش و خوبی کن
حواله ام به سر کوی این و آن ندهی

زبان و غیبت و حال دعا؟ تو حق داری
اگر دعای مرا ره به آسمان ندهی

همیشه بند دلم را گره زدم به حسین
خدا نکرده دلم را به دیگران ندهی

من آخر از سر این ضطراب می میرم
اگر دوباره حرم را به من نشان ندهی

...
فدای دست کریمت نمی شد آقا جان
نگین دست خودت را به ساربان ندهی؟

وحید محمدی

۹۹/۱/۱۵

بزن ولی جلوی چشم بندگانت نه

اگر به حال دل خسته ام توان ندهی

اگر که اشک بصر را به من روان ندهی

به وقت یوم حسابم، حساب من پاک است

اگر که صبح قیامت به من امان ندهی

هزار توبه شکستم ولی حواسم نیست

برای توبه تو شاید دگر زمان ندهی

بزن ولی جلوی چشم بندگانت نه

مرا به خلق خودت اینچنین نشان ندهی

اگر بدم تو ولی خوب باش و خوبی کن

حواله ام به سر کوی این و آن ندهی

زبان و غیبت و حال دعا؟ تو حق داری

اگر دعای مرا ره به آسمان ندهی

همیشه بند دلم را گره زدم به حسین

خدا نکرده دلم را به دیگران ندهی

من آخر از سر این ضطراب می میرم

اگر دوباره حرم را به من نشان ندهی

...

فدای دست کریمت، نمی شد آقا جان

نگین دست خودت را به ساربان ندهی؟

 

وحید محمدی

۹۹/۱/۱۵

بگو می بخشی ...

شعر مناجات با خدا
گریز به روضه حضرت عباس علیه السلام

آمده عبد گنهکار، بگو می بخشی
با دلی زار و گرفتار، بگو می بخشی

چشم امید مرا تار نکن یا الله
باز هم حضرت غفار، بگو می بخشی

کار ما را نگذاری تو به آن آخر وقت
اولین لحظه ی دیدار، بگو می بخشی

با بدهکار خودت باز مدارا کن، آه
طلبت را به بدهکار، بگو می بخشی

تا که آب از سر من رد نشده کاری کن
مثل آن توبه ی هر بار، بگو می بخشی

من خودم آمده ام، فاش بگویم خجلم
سر به زیر آمدم ای یار، بگو می بخشی

دم افطار فقط یاد لب عطشانم
به همان روضه ی افطار، بگو می بخشی

قسمت می دهم اینبار به عباس علی
به دو تا دست علمدار، بگو می بخشی

وحید محمدی


۹۸/۲/۲۰

ندبه های جمعه را هی خواب می مانم ...

شعر مناجات با امام زمان(عج)

خواستم نزدیک تر باشم به آقایم نشد
تا بگیرم دامن لطف تو مولایم نشد

خواستم از معصیت دوری کنم، آدم شوم
بند ها را وا کنم از دست و پاهایم نشد

ندبه های جمعه را هی خواب می مانم ببخش
سر به زیرم که میان روضه پیدایم نشد

ظاهراً ذکر تو را می گویم اما باطناً
در میان عاشقانت باز هم جایم نشد

راه دیدار تو اینبار از حرم شد باز، حیف
خواستم تا محضر تو با سرم آیم نشد

گفتمت یک بار در خوابم بیا، جانِ حسن
سر به خاک مقدمت ای یار می سایم، نشد

دائماً می چرخم آقا جان به دور معصیت
از دو چشم خیس تو هربار، پروایم نشد

کربلایم دیر شد، دارم خجالت می کشم
آه آقا جان بگو که وقت امضایم نشد؟

وحید محمدی

هی بوسه می گیرد ز رگ های بریده

اصلا حواسم نیست که فرصت ندارم
خیلی برای بندگی همت ندارم

اینقدر زیر خاک خوابیده اند مردم
چشمی برای دیدن عبرت ندارم

امروز و فردا می کنم هنگام توبه
حالی برای ترک معصیّت ندارم

ارزان خودم را باختم در دار دنیا
اما حواسم نیست من قیمت ندارم

افتادم اما باز دستم را گرفتی
جایی به جز این خانه من عزت ندارم

وای از شبی که صورتم بر خاک قبر است
چیزی برای خانه ی غربت ندارم

باب نجات شیعه ی زهرا، حسین است
چشم امیدی جز به این رحمت ندارم

وقتی حسین بن علی را دوست دارم
از هیچ چیز دیگری وحشت ندارم

شب های جمعه مادری قامت خمیده
هی بوسه می گیرد ز رگ های بریده

وحید محمدی