مهدی فاطمه بالای سرت می آید

وقت بیماری و غم ذکر حسن می گیرم
وسط روضه و دم ذکر حسن می گیرم
همه جا زیر علم ذکر حسن می گیرم
به خدا بین حرم ذکر حسن می گیرم

سامرا، ذکر حسن، بین حرم می چسبد
جمعِ نامِ تو شدن، زیر علم می چسبد

ما نشستیم سر سفره ی شاهانه ی تو
به فدای تو و آن لطف کریمانه ی تو
عرشیان صف زده پشت در کاشانه ی تو
خیر دیدیم چقدر از در این خانه ی تو

پاسبان حرمت خیل ملائک هستند
جیره خوار کرمت خیل ملائک هستند

خلق حیران تو و روی ملیحت آقا
به فدای تو و آن لحن فصیحت آقا
ماجرایی است عجب، دست مسیحت آقا
دست ما را برسان تا به ضریحت آقا

به فدای تو و آن گنبد و گلدسته ی تو
کس نخورده است در عالم، به در بسته ی تو

شور رویای شب ماست فقط خواب حرم
دل ما هست همان گوشه ی سرداب حرم
قسمت ما بشود کاش دم ناب حرم
تا بنوشیم فقط جرعه ای از آب حرم

هر چه می خواهد از این باب، گدا می گیرد
لطف بی حد شما، دست مرا می گیرد

می رود سمت جنان گریه کنت با زهرا
می شود چشم ترم در غم تو چون دریا
اثر زهر شده در رخت آقا پیدا
اولین روضه ی تو عمر کمت بود اما

لااقل خم نشدی، چشم شما تار نشد
قسمت سینه ی تو تیزی مسمار نشد

دست و پا می زنی و بال و پرت می آید
مهدی فاطمه بالای سرت می آید
اثر زهر جفا بر جگرت می آید
روضه ی ظهر دهم در نظرت می آید

همه سیراب ولی تشنه، عزیز زهراست
زیر کندیِ سر دشنه، عزیز زهراست

روی این خاک بگو، آه... تنت می ماند؟
زیر مرکب مگر آقا بدنت می ماند؟
غصه ای نیست... به تن پیرهنت می ماند
بین انگشت، عقیق یمنت می ماند

پسر فاطمه بالای سرش غوغا بود
سر عمامه ی آقای همه دعوا بود

وحید محمدی

مادر ما بیمار است ...


چند روزی شده که مادر ما بیمار است
بین بستر بدن بی رمقش تب دار است
خواب در پلک ترش نیست، خودم دیدم که
سر شب تا سحر از درد کمر بیدار است
رنگ در چهره ندارد، به جز آن جای کبود
روی زرد است و پر از غصه و حالش زار است
در دعای سحرش روضه ی "عجل" دارد
طاقتش طاق شده، منتظر دیدار است
گر چه در بستر بی حالی خود افتاده
مقتل مادر ما بین در و دیوار است
فضه یک روز به بابای غریبم می گفت:
"به روی سینه ی او ردی از آن مسمار است"
سینه ام شد سپر شیر خدا، شکر خدا
بر لبش، شکرِ چنین لطف، هزاران بار است
آخر کار، در آن غسل علی می فهمد
به روی بازوی او هم اثر آزار است

وحید محمدی

یادمان هست همینجا کفنت را بردند

گرچه غمدیده و بی تاب ولی برگشتم

من به خاک غمت امروز معطر گشتم

من چهل روز فقط همسفر شمر شدم

من چهل روز فقط همقدم سر گشتم

هر کجا صحبت آزار شد و کعب نی ای

سپر دخترکان تو برادر گشتم

چشم عباس به دور، آه نمی دیدی کاش

من چهل روز پی چادر و معجر گشتم

چشم واکن که ببینی قد زینب تا شد

خیز از جا و ببین هم قد مادر گشتم

 

نظر لطف خدا بود عزیز الزهرا

سایه ات بر سر ما بود عزیز الزهرا

 

هر کجا از نوک نیزه سر تو خورد زمین

پا به پای سر تو خواهر تو خورد زمین

دست بسته چقدَر سخت زمین می خوردیم

از روی ناقه اخا، دختر تو خورد زمین

نیزه ها در کف کفّار چه مستی می کرد

هی تکان خورد و سر اصغر تو خورد زمین

شام شد مثل مدینه، به غمم خندیدند

پیش زینب، سر آب آور تو خورد زمین

ما که از کوچه به جز غم نکشیدیم حسین

وسط کوچه، چه بد مادر تو خورد زمین

 

قصّه ی غربت مولا چقدَر غم دارد

روضه ی چادر زهرا چقَدَر غم دارد

 

یادمان هست همینجا کفنت را بردند

گرگ ها، یوسف من پیرهنت را بردند

یادمان هست همینجا به زمین افتادی

نیزه ها تا لب گودال تنت را بردند

سنگ هاشان به لب قاری قرآن می خورد

رمقِ مانده ی ناله زدنت را بردند

یادمان هست که گودال قیامت شده بود

با سرِ تیغ، عقیق یمنت را بردند

ناگهان بر نوک نیزه سر تو بالا رفت

ده نفر زیر سم اسب تنت را بردند

 

دختر فاطمه شد قافله سالار، حسین

رفتی و زینب تو رفت به بازار حسین

وحید محمدی