درد مادر را نمی فهمیم ما

نور و کوثر نمی فهمیم ما
قدر را آخر نمی فهمیم ما

قدر زهرا را فقط حیدر شناخت
یاس پرپر را نمی فهمیم ما

ما فقط گریه بلد هستیم و بس
روضه ی در را نمی فهمیم ما

درد زهرا که فقط محسن نبود
درد مادر را نمی فهمیم ما

فضه می داند چه شد در آن میان
حرف معجر را نمی فهمیم ما

پیش چشم شوهرش او را زدند
داغ حیدر را نمی فهمیم ما

زخم ابرو را نمی دانیم ما
درد آن سر را نمی فهمیم ما

ناتوان در بین بستر نیمه جان
زخم بستر را نمی فهمیم ما

خانه ی بی مادر و بی تکیه گاه
رنج دختر را نمی فهمیم ما
.....
دختری که می رود تا روی تل
حال خواهر را نمی فهمیم ما

زخم سرخ کندی آن تیغ را
بر روی حنجر نمی فهمیم ما

تا قیامت روضه اش سربسته ماند
جسم بی سر را نمی فهمیم ما

خیمه ها غارت شد اما روضه ی
کشف معجر را نمی فهمیم ما

وحید محمدی
۵ دی ۹۹

به کانال تلگرام اشعار آئینی وحید محمدی بپیوندید.

آی دی کانال: Beithayesookhte

شعله ها با موی سر درگیر شد

شعر روضه حضرت زهرا سلام الله علیها
هجوم به بیت وحی

خیر با اولاد شر درگیر شد
آه با سیل شرر درگیر شد

کم کم آوردند هیزم پشت در
خانه با موج خطر درگیر شد

ساقه ی گل زیر پا افتاد، آه
یاس حیدر با تبر درگیر شد

آتش بیداد بالا رفت و بعد
شعله ها با موی سر درگیر شد

بازویش با ضربه ی های پشتِ هم
سینه اش با میخ در درگیر شد

ناگهان مادر زمین افتاد و بعد
ناله هایش با جگر درگیر شد

راه بند آمد، نمی دانم چه شد
صد نفر با یک نفر درگیر شد

کوچه من را تا دل گودال برد
لشکری با یک نفر درگیر شد

شمر آمد در میان قتلگاه
دست او با موی سر درگیر شد

خنجری با حنجری درگیر شد
خواهری بالای مقتل پیر شد

وحید محمدی
۱ دی ماه ۱۳۹۹

چقدر زود می روی

شعر روضه از زبان مولا در وداع با حضرت زهرا سلام الله علیها

ای کوثر علی چِقَدَر زود می روی
بال و پر علی چقدر زود می روی

بعد از نبی دلم به تو خوش بود فاطمه
هم سنگر علی چقدر زود می روی

ای تکیه گاه زندگی حیدر غریب
ای لشکر علی چقدر زود می روی

شرمنده ی تو هستم و پهلوی زخمی ات
ای یاور علی چقدر زود می روی

دردت به سینه بود و به حیدر نگفتیش
غم پرور علی چقدر زود می روی

نه سال از علی تو بدی دیده ای مگر
ای همسر علی چقدر زود می روی

بد جور زندگی علی را به هم زدند
ای دلبر علی چقدر زود می روی

خیری که نیست بعد تو در زندگی من
ای کوثر علی چقدر زود می روی

وحید محمدی

منم که بضعه ی پاک رسولم

منم که بضعه ی پاک رسولم
منم صدیقه ی کبری، بتولم
رضای حق بود اندر رضایم
منم که شرط اعمال قبولم
تمام دین بود در باطن من
به دین حق، فروعم هم اصولم
منم که زندگیم مصطفی بود
پس از احمد از این دنیا ملولم
منم اول فدایی ولایت
منم شرط قبولی شهادت 
منم که خیر از دنیا ندیدم
در این عمر کمم صد داغ دیدم
منی که کودکی بی یار بودم
غم مادر بر این شانه کشیدم
منم که در جوانی پیر گشتم
منم که در جوانی قد خمیدم
هزاران ناله می ریزد خدایا
میان آتش از موی سپیدم
شکستند آه قلب مؤمنم را
نمی خواهم بگویم ... محسنم را ... 
نه تنها این پرم آتش گرفته
تمام پیکرم آتش گرفته
میان آتش و دود و سیاهی
پری از معجرم آتش گرفته
چنان این معجرم آتش گرفته
که موهای سرم آتش گرفته
الهی شکر سیلی خوردم اما
ندیدم شوهرم آتش گرفته
الهی که نبینم روزگاری
که موی دخترم آتش گرفته
نبینم دختری محنت کشیده
روی خار مغیلان می دویده

وحید محمدی

مادر ما بیمار است ...


چند روزی شده که مادر ما بیمار است
بین بستر بدن بی رمقش تب دار است
خواب در پلک ترش نیست، خودم دیدم که
سر شب تا سحر از درد کمر بیدار است
رنگ در چهره ندارد، به جز آن جای کبود
روی زرد است و پر از غصه و حالش زار است
در دعای سحرش روضه ی "عجل" دارد
طاقتش طاق شده، منتظر دیدار است
گر چه در بستر بی حالی خود افتاده
مقتل مادر ما بین در و دیوار است
فضه یک روز به بابای غریبم می گفت:
"به روی سینه ی او ردی از آن مسمار است"
سینه ام شد سپر شیر خدا، شکر خدا
بر لبش، شکرِ چنین لطف، هزاران بار است
آخر کار، در آن غسل علی می فهمد
به روی بازوی او هم اثر آزار است

وحید محمدی