می رسم با سر زانو به سر پیکر تو
لشکر شام چه آورده علی بر سر تو

باورم نیست تو آن اکبر سابق باشی
لشکری ریخته انگار علی بر سر تو

چه کنم گریه کنم یا بدنت را ببرم
پدرت خورده به حال چه کنم در بر تو

نیزه افتاده به جانت به گمانم بابا
که چنین در هم و بر هم شده بال و پر تو

زخم پهلوی تو انگار نفس گیر شده
فرق کرده ست چرا زمزمه ی آخر تو

سرِ پیری به من و گریه ی من می خندند
هلهله می کند این قافله دور و برِ تو

من که مَردم غم تو زار و زمین گیرم کرد
چه کند با غم تو، خواهر تو، مادر تو

وحید محمدی
۱۴۰۰/۱/۵