هیچ جا مثل کربلا نشود

شعر روضه امام باقر علیه السلام

من امام هدایتم مردم
من مسیر سعادتم مردم

من دلیلم به کل این خلقت
من امامم به پاکی و عصمت

دورم از زشتی و پلیدی ها
دورم از هر چه رجسِ این دنیا

حق به ما داده اینچنین عزت
رزق عالم ز ما رسیده فقط

کار و بار جهان به شانه ی ماست
در و دیوار آن نشانه ی ماست

نه خدائیم و با خدا مائیم
ذات آیات انّما مائیم

منم از نسل حیدر و زهرا
از تبار خدیجه ی کبری

منم آن ابنِ زمزمَ و صَفا
منم آن ابنِ مکهَ(تَ) و مِنا

گرچه ما اهل بیت زهرائیم
آه امّا غریب و تنهائیم

زیر این چرخ و گنبد مینا
نیست از ما غریب تر ابدا(آ)

من غریب مدینه ام، باقر
داغ سختی به سینه ام، حاضر

گرچه از داغ زهر تب دارم
روضه ی دیگری به لب دارم

گرچه از دل غمم جدا نشود
هیچ جا مثل کربلا نشود

کربلا بودم و ستم دیدم
من هزاران هزار غم دیدم

به زمین خوردن علم دیدم
دست هایی که شد قلم دیدم

مشک خالی ز آب را دیدم
گریه های رباب را دیدم

بدن پاره پاره را دیدم
گوش بی گوشواره را دیدم

لحظه های غروب یادم هست
نیزه و سنگ و چوب یادم هست

لشکر نیزه دارها بودند
ده نفرها ، سوارها بودند

جد ما را غریب کشتندش
آه مردم ، عجیب کشتندش

روضه های نگفته را دیدم
سر بر نیزه رفته را دیدم

دست بسته من و رقیه و زجر
عمه و التماس و گریه و زجر

روزها گرم بود و قحطی آب
نیمه شب سرد بود و مثل عذاب

مستی نیزه دارها هم بود
کف و رقص سوارها هم بود

دم دروازه ها چه ها دیدیم
ما چهل شهر، کربلا دیدیم

از سر ناقه ها زمین خوردیم
وسط دست و پا زمین خوردیم

شام و بازار شام ما را کشت
آه، بزم حرام ما را کشت

از حسادت، لعینِ بی ادبی
چوب می زد چنان به روی لبی

آن چنان زد که لب پریشان شد
خواهری با نسب، پریشان شد

ماجرای رقیه یادم هست
وضع پای رقیه یادم هست

نه توانی به پا و دستانش
نه رمق مانده بود در جانش

نیمه شب بود عمه ام جان داد
در کنارِ سر پدر افتاد ...

وحید محمدی
۱۵ تیر ۱۴۰۱

چقدر روضه گرفتم فقط برای حسین

منم که زنده نمودم خدا پرستی را

منم که شیخ و مرادم تمام هستی را

منم که زنده نمودم علوم قرآن را

کشانده ام به تماشا بهشت ایمان را

منم که زنده نمودم قیام جدّم را

منم که زنده نگه داشتم محرّم را

در اوج عرش مقامی رفیع دارم من

و غربتی چو غروب بقیع دارم من

منم که سنگ مزارم پر کبوترهاست

منم که زائر تنهای هر شبم زهراست

منم که در نفسم عطر کربلا جاری است

شمیم غربت من در دل منا جاری است

هزار حرف نگفته میان دل دارم

هزار درد نهفته میان دل دارم

هزار حرف نگفته ز ماجرای حسین

چقدر روضه گرفتم فقط برای حسین

هزار حرف نگفته ز ظهر روز عطش

ز ماجرای رباب و ز داغ سوز عطش

سه چار ساله ولی ماجرا که یادم هست

سری که رفت روی نیزه ها که یادم هست

همین که رفت عمو، قامت حسین خمید

همین که رفت عمو، ضرب تازیانه رسید

میان سلسله ها یک به یک قطار شدند

به روی ناقه ی عریان همه سوار شدند

چه زلف ها که در این ماجرا سپیده شدند

چه حرف ها که در این کوچه ها شنیده شدند

هنوز بر تن من جای سلسله است هنوز

هنوز بر کف پا زخم آبله است هنوز

هنوز قصّه ی بازار شام یادم هست

هنوز سنگ سرِ پشت بام یادم هست

چه ناله ها که در این سینه ها بریده شدند

چه موی ها که سر هر گذر کشیده شدند

هنوز قصّه ی آن نیزه دار یادم هست

صدای دخترکی بی قرار یادم هست

هنوز در دل ما بغض حرمله است هنوز

هنوز بر تن من جای سلسله است هنوز

شکست پهلوی آن دختری که خورد زمین

شبیه پهلوی آن مادری که خورد زمین

سه ساله بود ولی پیر عشق بابا بود

سه ساله بود ولیکن شبیه زهرا بود

 

وحید محمدی

کانال انتشار اشعار و سبک های مداحی

ورود از لینک زیر

https://telegram.me/beithayesookhte