اینجا میان عرش خدا سیر می کنیم

مناجات و گریز به روضه حضرت زهرا(س)

در روضه ایم و روضه ی رضوان گدای ماست
اینجا دعای حضرت زهرا برای ماست

حالا که فرصت است غنیمت شمار عمر
فردا به زیر سردی این خاک جای ماست

*دردم نهفته به ز طبیبان مدعی*
گردِ عبای حضرت جانان دوای ماست

*آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند*
یک گوشه چشمشان به خدا کیمیای ماست

این اشک، رحمتی است که از عرش می رسد
این چاه زمزمی است که در چشم های ماست

اینجا میان عرش خدا سیر می کنیم
بالا نشسته ایم و جهان زیر پای ماست

این اشک ها همیشه گره باز می کنند
گریه برای فاطمه مشکل گشای ماست

ما عهد بسته ایم بمیریم در غمش
مردن برای روضه ی مادر بنای ماست

دست شکسته، سینه ی زخمی، رخ کبود
این واژه ها خلاصه ی شرح عزای ماست
....
قنفذ رسید و بازوی مادر سیاه شد
در ازدحام، پهلوی مادر سیاه شد

وحید محمدی
۲۵ آبان ۱۴۰۲

مویم سفید گشته و رویم سیاه شد

مناجات با خدا
گریز به روضه ی حضرت زینب سلام الله علیها

مویم سفید گشته و رویم سیاه شد
رویم سیاه... هر چه که شد از گناه شد

سرمایه ی جوانی ام ارزان فروختم
طی شد جوانی من و عمرم تباه شد

تو اختیار دادی و گفتی که بنده باش
صد حیف از این اراده که خرج گناه شد

یک بار هم شده بزنم ... امتحان بکن
شاید گدای شب به شبت سر به راه شد

رویی برای توبه نمانده است ای کریم
اما دوباره ذکر لبم یا اِلٰه شد

لطف تو بود، فاطمه ما را قبول کرد
اشکم همیشه خرج مصیبات شاه شد

این جمله را به نیت روضه نوشته ام
آقا که رفت، زینب او بی پناه شد

اهل زمین و اهل سما ناله می زدند
شمر لعین که واردِ در قتلگاه شد

*وای از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم*
بعد از غروب نیت شان خیمه گاه شد

یک سو سنان و یک طرف دشت، حرمله
زینب میان قائله بی تکیه گاه شد

وحید محمدی - ۱۴۰۰/۲/۴
شنبه ۱۱ رمضان ۱۴۴۲

چشمی شبیه چشم شهیدانمان بده

مناجات با خدا و گریز به روضه حضرت علی اکبر علیه السلام

حال بکاء و دیده ی گریانمان بده
بغض مدام و اشک فراوانمان بده

این چشم ها که بوی شهادت نمی دهد
چشمی شبیه چشم شهیدانمان بده

همت برای توبه و ترک گناه نیست
اما بیا و قلب پشیمانمان بده

حال خراب این دل ما را درست کن
در بین روضه حال پریشانمان بده

دلمرده ایم بسکه حرم را ندیده ایم
یک یا حسین دم بده و جانمان بده

حالا که راه کرببلا بسته، لطف کن
برگ برات شاه خراسانمان بده

ما و پناهِ درگهِ سلطانِ عالمین
خط امان ز بار گناهانمان بده

جان مؤذن حرم، اذن زیارتِ
پائین پای حضرت جانانمان بده

قربان آن پدر که ز داغ پسر خمید
داغی دگر شبیه علی اکبرش ندید ...

وحید محمدی

سی و یک فروردین هزار و چهارصد

بار مرا بردار که افتاده بارم

بیچاره ام، دل خسته ام، زارم، نزارم
باز آمدم چون ابر بارانی ببارم

قلب سیاه و چشم خشک آورده ام من
اشکم نمی آید، گره خورده به کارم

غیر از گناه و معصیت انگار اصلا
کاری نمی آید از این چشمان تارم

حرف جدایی را نزن، دق می کنم من
من که به جز این خانه جایی را ندارم

چیزی به جز بار گنه بر شانه ام نیست
بار مرا بردار که افتاده بارم

هی قول توبه می دهم اما چه سودی
دیگر به قول خویش اطمینان ندارم

من را بسوزان اعتراضی که ندارم
نا اهلم و می دانم اصلا اهل نارم

بد جور دلتنگ غروب کربلایم
ای کاش میشد سر بر آن تربت گذارم

این روزه ها، روضه به پا کردند در من
این روزها یاد لب خشک نگارم

.....

قربان آن خواهر که پای نیزه می گفت:
حالا ببین بر ناقه ی عریان سوارم

یک روز عباسِ علی دور و برم بود
حالا به شمر و حرمله افتاده کارم

وحید محمدی
۹۹/۲/۶

دنیا خرابم می کند ...

 

دست من را ول نکن، دنیا خرابم می کند
در هیاهو، زیر دست و پا خرابم می کند

بین هیئت، وقت روضه گرم تسبیح توام
دور از گرمای تو، سرما خرابم می کند

غیبت و تهمت شده کارم حواسم نیست که
آخرش این حرف ها، یکجا خرابم می کند

جرم هایم را که تو می بخشی و خط می زنی
آه، پیش چشم تو امّا خرابم می کند

اشک هایم را بگیر و معصیت ها را ببخش
شرم این بار گنه، فردا خرابم می کند

دل پریشانم از اینکه معصیت های زیاد
پیش چشم حضرت زهرا خرابم می کند

دست من را بین دست مهدی زهرا گذار
هرکسی غیر از خود آقا خرابم می کند

قصه ی لب تشنگی و آب، آبم می کند
روضه ی بی دستیِ سقا خرابم می کند

های هایِ گریه ی جانسوز آقایم حسین
بر سر نعش گل لیلا خرابم می کند

وحید محمدی