شبیه حضرت زهرا زمین زدند تو را

هزار مرتبه شکر خدا که شیعه شدیم

به سینه مُهر ولای علی نشانه زدیم

غلام خانه ی اولاد مصطفی هستیم

و دل به ریشه ی خاکی چادری بستیم،

که گفته اید دو عالم گدای مادر ماست

که خلق عالم و آدم برای مادر ماست

به لطف درس تو ما شیعه ایم شکر خدا

به زیر دین شمائیم تا ابد آقا

تو شیعه را نه، که اسلام را بنا کردی

چه مکتبی تو از این درس ها به پا کردی

هزار حوزه و مکتب به پا شده امّا

هنوز هم نرسیده به ابتدای شما

اگر چه این همه عالِم به حوزه ها هستند

هنوز جیره خور سفره ی شما هستند

سلام ما به شما ای سلاله ی پر نور

سلام ما به شما یا مروج العاشور

نشسته ایم در این روضه ها کنار شما

که اشک ما بشود مایه ی قرار شما

چقدر گریه نوشتی به پای عاشورا

چقدر روضه نوشتی برای عاشورا

به داغ پیکر اکبر چقدر باریدی

به یاد حنجر اصغر چقدر باریدی

به دست بسته ی زینب چه گریه ها کردی

چه گریه ها که به دست ز تن جدا کردی

چقدر حسّ عجیبی حکایتت دارد

چه ماجرای غریبی شهادتت دارد

اسیر داغ شمائیم و سینه می کوبیم

به سینه از غم داغ مدینه می کوبیم

دوباره هیزم و آتش، دوباره دود سیاه

دوباره روضه زهرا، دوباره گریه و آه

تو را چو جدّ غریبت کشان کشان بردند

میان خنده اوباش و این و آن بردند

میان کوچه ی غم ها زمین زدند تو را

شبیه حضرت زهرا زمین زدند تو را

درست ... اینکه زمین خوردی و پر از دردی

اگرچه پیر، ولی بازهم شما مردی

خدا کند که دگر مادری زمین نخورد

به پیش چشم ترِ دختری زمین نخورد

وحید محمدی

اجرای این شعر توسط آقای سیدرضا نریمانی

بدجور دلتنگ اذان کربلایم

دارد دوباره رنگ می بازد حنایم

پس با چه رویی سوی تو آقا بیایم

دریا تویی، مولا تویی، آقا تویی تو

من دست خالی آمدم، آقا ... گدایم

راه گلویم را دوباره بغض بسته

آقا ببین که در نمی آید صدایم

دستی بکش بر این دل غربت گرفته

شاید کمی آرام گردد دردهایم

پشتم به تو گرم است، از من رو مگردان

من بی تو مثل کودکی بی دست و پایم

آقا زمین خورده دوباره نوکر تو

فکری به حالم کن که مشغول هوایم

این حرف ها، از روی دلتنگی است آقا

بدجور دلتنگ اذان کربلایم

وحید محمدی

خیلی هوای کربلا را دوست دارم

اشک و مناجات و دعا را دوست دارم

این حالت خوبِ بکا را دوست دارم

من دین خود را از رسول الله دارم

زهرا، علی و مجتبی را دوست دارم

مشهد، حرم، پائین پا، صحن گهرشاد

این گنبد و گلدسته ها را دوست دارم

از تو چه پنهان باز دلتنگ حسینم

خیلی هوای کربلا را دوست دارم

آرام کنج دنج روضه می نشینم

هیئت، محرّم، روضه ها را دوست دارم

بالا نیاوردم سرم را تا ببینی

این گریه های بی صدا را دوست دارم

گریان دستّ بسته ی زینب بیا ... آه

من گریه کردن با شما را دوست دارم

وحید محمدی

حرفی که دارم با شما گفتن ندارد

حرفی که دارم با شما گفتن ندارد

 این حرف های بی صدا گفتن ندارد

 

 این دردها درمان ندارد غیر وصلت 

این غصّه ی بی انتها گفتن ندارد

 

 چشم گنهکار من و دیدار رویت

 دردی که باشد بی دوا گفتن ندارد

 

 هر بار توبه کردم و هر بار ... بگذر

 این ماجرای توبه ها گفتن ندارد

 

 آقا اگر کاری برایت کرده باشم

 باشم اگر بی ادعا، گفتن ندارد

 

 هر صبح و شب گریان غمهایت نبودیم

 حال دل این بی وفا گفتن ندارد

 

 آقا خودت یک کربلا روزی من کن

 اصلاً فراق کربلا گفتن ندارد

 وحید محمّدی

دارد تمام عرش خدا می خورد زمین

و الشّمر جالسٌ نفس انبیا گرفت

خورشید تیره گشت و دوباره هوا گرفت

دارد تمام عرش خدا می خورد زمین

 و الشمر جالسٌ همه عالم عزا گرفت

 والشمر جالسٌ همه جا زیر و رو شده

 خنجر به روی حنجر آقای ما گرفت

 و الشمر جالسٌ تن صد چاک روی خاک

 و الشمر جالسٌ نفس مصطفی گرفت

 زهرا کنار گودی گودال آمده

 و الشمر جالسٌ دل خیرا لنسا گرفت

 و الشمر جالسٌ سر او را گرفت و بعد ...

 زینب به روی تل دم وا احمدا گرفت

 زینب به روی تل به سر و سینه می زند

 آنقدر ناله زد نزنیدش، صدا گرفت

 وحید محمدی